یکی گفت سقراط را: ای حکیم
نه چون توست در نرمخویی نسیم
نه چون توست در نرمخویی نسیم
شنیدم که از طبع سازشگرت
ندارد نصیبی نوازشگرت
ندارد نصیبی نوازشگرت
زنی رامشافزای شوی و سرا
تو قدرش ندانی ندانم چرا
تو قدرش ندانی ندانم چرا
چنین گفت استاد یونانزمین
که: ای یار دیرینه اول ببین
که: ای یار دیرینه اول ببین
چگونهست این کفش نو دوخته
که داری بسی دانش اندوخته
که داری بسی دانش اندوخته
از این پاسخ لغو ناسخته دوست
به حیرت فرو رفت و گفتا: نکوست
به حیرت فرو رفت و گفتا: نکوست
بخندید دانای والا تمیز
که: چشم تو بر ظاهرست ای عزیز
که: چشم تو بر ظاهرست ای عزیز
بلی کفش من از برونسو نکوست
ولی رنج من از درونسوی اوست
ولی رنج من از درونسوی اوست
ندانی ز پاپوش زیبای من
چهها میکشد بینوا پای من 1
چهها میکشد بینوا پای من 1
1-شک نیست که بیت بلند خداوند غزل پارسی سعدی شیرازی ناظر بر همین پاسخ معلم بزرگ فلسفه بوده و فرماید:
تهیپای رفتن به از کفش تنگ ...... بلای سفر به که در خانه جنگ
.
.
( دیوان-188 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر