۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

بختیاری

به پیرامن کوهساری بلند
دیاری‌ست پرمایه و ارجمند

ده و بیشه و دشت و آب روان
زمینی چو خورشید روشن‌روان

گران‌بار کوهی بلند اختری
سپهر افسری ایزدی گوهری

ز یک‌سو به ماهی فروهشته‌ یال
و زان‌سوی بر ماه گسترده بال

همانا که آن مرز مینوسرشت
بود لختی از خاک خرم‌بهشت

گریبانش از گوهر آکنده است
عبیرش به دامان پراکنده است

در آن سرزمین کرده جای نشست
نژادی جوان‌مرد و ایران‌پرست

دلیر و گران‌سنگ و پولادخای
سرافراز و بانام و جنگ‌آزمای

گه آشتی آب آتش‌نورد
چو دریای آتش به گاه نبرد

سواران شیرافکن پیل‌تن
پدر بر پدر گرد و شمشیرزن

همه ازدر فرّ فرماندهی
پدیدآور روزگار بهی

گروهی چو خورشید روشن‌گرا
تباری ز خورشید روشن‌ترا

مر آن مرز را بختیاری‌ست نام
که بادش جهان رام و گردون به کام

گر ایران‌زمین بختیاری نداشت
بر آنم که از بخت یاری نداشت

همه مردمش گرد و شیراوژنند
تو گویی مگر کوهی از آهنند


*          *          *


شبان‌گه ز گردان گردون شکوه
فراگرد آتش به دامان کوه

شود انجمن‌های پرداخته
به آیین یزدانیان ساخته

سراید یکی مرد پاکیزه‌مغز
به شعر اندرون داستان‌های نغز

سخن از نیاکان فراز آورد
همان فرّ دیرینه بازآورد

سراینده چون برخروشد همی
دل شیرمردان بجوشد همی

زبانش پر از واژه پهلوی‌ست
زمینش پر از فرّ کیخسروی‌ست

بزرگانش از دوده‌یی پهلوان
هشیوار و دانا و روشن‌روان

من اینک از آن ایزدی‌گوهرم
که بر چرخ گردنده ساید سرم

کشد پَروَزم زی بلنداختران
نبرده‌سواران همایون‌سران

نبینی به فرخ نیاگان من
به‌جز گرد تیرافکن و تیغ‌زن

مرا دوده از برترین گوهرست
نژادم ز خورشید روشن‌ترست

همان نام‌ور یازده پشت من
کز آنان گران‌بار شد مشت من

سرافراز و بانام و کشورستان
ز ایلام تا مرز هندوستان


*          *          *


تو ای خاک پاکیزه آباد زی
ز فرمان بیگانه آزاد زی

تویی مهد فرماندهان بزرگ
چراگاهت آبشخور میش و گرگ

نبردی تو فرمان یونان و تور
نماندی ز اورند دیرینه دور

ز کف تیغ رویینه نگذاشتی
همان فرّ دارا نگه داشتی

بسی دیدی از آسمان روبهی
نشد بیشه‌ت از نره‌شیران تهی


*          *          *


اگر سوی آتشفشان خوانی‌ام
و گر بر دم تبغ بنشانی‌ام

ز جان و جهان دوست‌تر دارمت
چسان دامن از دست بگذارمت



دشتک پشتکوه 1321

.
.
( دیوان-201/02 )
( خاشاک-140/41 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر