۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

سگ من

سگی دارم آرام و آراسته
سراپایش آن‌سان که دل خواسته

دلارا سگی،ناز پرور سگی
به خوبی گرو برده از هر سگی

وفادار و باهوش و نعمت شناس
نه چون آدمیزادگان بی‌سپاس

به نان ریزه‌ی خوان من ساخته
دل از هرچه گیتی است پرداخته

نرنجد ز من گر برنجانمش
نگیرد کران گر ز خود رانمش

بشر با همه فرّ و فرهنگ او
که گیتی است یکسر فراچنگ او

هنوزش نباشد چنان مایه‌یی
نبیند ز معنی مگر سایه‌یی

ولی آن سگ،آن سگ که در روزگار
ندیدست تعلیم آموزگار

ز دانستنی آنچه بایسته است
بداند بدان‌سان که شایسته است

بپرهیزد از آتش و آب ژرف
کران گیرد از معبر سیل و برف

ز داوری امراض خود آگه است
بخاید گیاهی که درمان‌ده است

بجوید همی راز چرخ بلند
کز آنش نه راحت رسد نه گزند

نه جغرافیا خواسته،نه نجوم
دل آسوده از جنگ ایران و روم

بداند همی بوی دشمن ز دوست
بدرد بر اندام بدخواه پوست

چو چشم خدایش به خواب اندر است
دو چشمش نگهبان بام و درست

خدایی که فرّ خداییش نیست
ز دنیای محسوس او بیش نیست

درین راه پر پیچ و خم ای شگفت
سگ از آدمی‌زاد پیشی گرفت

درین دار امید و بیم از قدیم
جهان کدخدا بوده امید و بیم

اگر قول پاداش و کیفر نبود
جهان زیر فرمان داور نبود

شدی نیک مردم بد اندیش ما
ز بیگانه،بیگانه‌تر خویش ما

وفا و حق‌اندیشی و مردمی
نه در دام بینی نه در آدمی

ز غوغای دوزخ،به بوی بهشت
نکویی توان دید از بد سرشت

درین چارپایان دست‌آزمود
نمودی است مهر و وفا را نه بود

به سودای اصطبل و تهدید چوب
تکاور شود زیر ران پای‌کوب

ز ترس چماق و به شوق چمن
شود گاوک شاخ‌زن شخم‌زن

به جز سگ که مهر و وفا خوی اوست
محبت هویدا ز هر موی اوست

گرش لقمه‌یی نان دهی،جان دهد
به هرجا که تو پا نهی سر دهد

سگ از آدمی‌زاد پر فن به‌ست
نگویم به از توست،از من به‌ست

.
.
( دیوان-210/11 )

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

ضعف همت

من کیستم نمایشی از ضعف همتی
بیچاره مانده در بر هر قهر و صولتی

گردن نهاده بر خط هر ظلم و ظالمی
تسلیم گشته در بر هر جور و شدنی

سرگشته‌تر ز کودک گم‌کرده مادری
برگشته‌تر ز لشکر برگشته رایتی

چون سنگی از فلاختن گیتی رها شده
پیوسته می‌رویم و نداریم نیتی

هر چیز را به عرصه‌ی هستی نهایتی است
ضعف من است آنچه ندارد نهایتی

در راه خدمتی که نکردم به نوع خویش
خواهم ز نوع خویش به هر لحظه خدمتی

خدمت به ملک و ملت ننموده‌ام ولی
نازم بدین صفت که نکردم خیانتی

از سنگ هم خیانت و دزدی ندیده‌ام
وان سنگ را نبوده درین راه عزتی

بس راحتا که برده‌ام از رنج همگنان
وز من به همگنان نرسیدست راحتی

بس نعمتا که خورده‌ام از خوان دوستان
وز خوان من نچیده یکی دوست نعمتی

ای بس حمایتا که ز هم‌صحبتان خویش
دیدیم و کس نیافته از ما حمایتی

بس قصه کز شهامت خود خوانده‌ام ولی
من دانم و خدا که ندارم شهامتی

مستوجب ملامت و درخورد ناسزاست
آن را که نیست همت و برجسته همتی

شایسته‌ی ستایش و بایسته‌ی ثناست
آن را که در بلا جگری هست و جراتی

مرهم گذار خسته‌دلان شو بدین مناز
کز پنجه‌ی تو نیست دلی را جراحتی

شایسته آنکه حاجت مردم روا کنی
ور نیست مر ترا به در خلق حاجتی

.
.
( دیوان-40/1 )

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

به دست من که نیست

خواهم از عشقش نگه دارم ولی
اختیار دل به دست من،که نیست

جان ز مهرش روشن است،اما چه سود
دیده‌ام از روی او روشن،که نیست

با چه امیدی بخندد غنچه‌ام
آن گل خندان درین گلشن،که نیست

صبر تا کی جویم از یک قطره خون
آخر این دل کوهی از آهن،که نیست

با کدامین آب شویم سینه را
در دیارم چشمه‌یی روشن،که نیست

از چه رو برچیده دامان مانده سرو
گفتگو از پاکی دامن،که نیست

.
.
( دیوان-436/47 )

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

دشمن چه می‌کند؟

راضی کنیم خاطر خود را به یاد تو
ما را اگر ز کرده پشیمان نمی‌کنی

گویی که دشمن تو نی‌ام من بیا بگوی
دشمن چه می‌کند که تو ای جان نمی‌کنی

بی‌پرده کام غیر روا می‌کنی ولی
جانم فدایت باد که پنهان نمی‌کنی

در سستی مبانی پیمان رود به کار
جهدی که در شکستن پیمان نمی‌کنی

شایسته‌ی محبت اگر نیست دل بگوی
این خانه را برای چه ویران نمی‌کنی

گر او وفا نمی‌کند ای مدعی تو نیز
چیزی نثار مقدم جانان نمی‌کنی


تجریش 1307
.
.
( دیوان-454 )

۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

آتش بی‌دود

شد تیره در هوای تو شمع وجود ما
اشکی به دیده‌ی تو نیاورد دود ما

رفتی ز دست ما و نمردیم ای دریغ
تا چیست بی‌وجود تو سود وجود ما

ما موج کوچکیم و درین بحر بی‌کران
نادیده ماند قوس نزول و صعود ما

غیر از دلی شکسته و دستی شکسته‌تر
در ما چه دیده بهر حسادت حسود ما

سودی نهفته در دل هر ذره‌ای است لیک
در خوابگاه نیستی آسوده سود ما

.
.
( دیوان-59 )

۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

روح بی‌کینه

برد آن فرشته صورت نیکو نهاد ما
ما را ز یاد خویش و جهان را ز یاد ما

گیرم میانه‌ی من و او داوری کنند
از یار ما چگونه توان خواست داد ما

نه مرد انتقامم و نه اهل کینه‌ام
بدرود باد دشمن نیکو نهاد ما

یاران برون کنید ازین سینه کینه را
کز دود غم سیه نشود روح شاد ما

از خون ما هم ار شده جامی دو نوش کن
تا بگذرد ز بام فلک نوشباد ما

آن طره را به چاک گریبان رها مکن
تا شام ما گرو برد از بامداد ما

.
.
( دیوان-59 )

۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

من هم سخنی دارم

در صحبت گل‌رویان جا در چمنی دارم
با این همه گل ای دوست خوش‌انجمنی دارم

صد گونه سخن گفتند شیرین‌دهنان اما
با خویش نمی‌گویند من هم سخنی دارم

.
.
( دیوان-481 )

۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

دوری

دیدند جهانیان که یاری دارم
با طره‌ی دلکشش قراری دارم

با دست حسادت از تو دورم کردند
بازآ و ببین چه روزگاری دارم

.
.
( دیوان-481 )

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

دو گوهر

نزد علم و هنر بهره‌ی کافی دارم
نزد جاه و جمال،حظ وافی دارم

آز آنچه بر نام نکویی بخشند
یک دیده‌ی پاک و قلب صافی دارم

.
.
( دیوان-480 )

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

پیری و هزار عیب شرعی

عشق است و جنون رشته‌ی پای من و دل
دیدار پری‌رخان دوای من و دل

پیری و هزار عیب شرعی گویند
این نیز یکی ز عیب‌های من و دل

.
.
( دیوان-480 )