لولهی آتشین سلاحی سرد
بوسه زد گرم بر شقیقهی او
کاشکی پرده برگرفتی نرم
دست حق ز آخرین دقیقه او
کو در آن لحظههای طوفانی
بود نادم ز کار خود یا نی
پیش چشمش جهان پر از خون بود
چون سرانگشت او به ماشه رسید
با جهانی دراوفتاد و چه کرد
خانمانها به باد داد و چه دید
او که بود آوخ آتشافروزی
نه؟ که دیوانهیی،جهانسوزی
دشمن دشمنان ما بودهست
آنکه بودش همه جهان،دشمن
دوستش داشتم ز نادانی
وای ازین دوست،آه از آن دشمن
فتح او ختم عمر عالم بود
حیف کاین دوست خصم ما هم بود
قفل زندان خلق عالم بود
فتح آن دلسیاه عالمسوز
او نشد فاتح جهان و اینست
وای اگر جیش او شدی پیروز
همه عالم عبید او بودند
مرد و زن زرخرید او بودند
عالمی را به خون کشید آنگاه
راه شهر عدم گرفت و چه سود
رفت و برجا نهاد برلن را
غرقه در آه و اشک و آتش و دود
خون او اشک بیگناهان بود
عبرتافزای دلسیاهان بود1
1-با
مشاهدهی بقایایی از ویرانههای هامبورگ و شنیدن داستانی جانگداز از
بمباران شنیع آن بندر زیبا که کوچکترین وسیلهیی برای دفاع نداشت به یاد
خودکشی کسی افتادم که مسبب آن حادثه بود و با دلایل نامعقول و حمله به
ممالک بیآزاری چون هلند و نروژ و دانمارک و لوکزامبورگ جهانی را به خون
کشید و در پناهگاه ویرانشدهی خویش به زندگی شوم خود خاتمه داد.
.
.
( دیوان-309/10 )