۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

مرگ درخت

شنیدم که عباس‌شاه بزرگ
که تاج و نگین یافت زو گوهری

فرا گرد ایران بگردید و دید
سزاوار کشور خدا کشوری

نشستنگهی درخور گاه خویش
طلب کرد خسرو ز هر مهتری

سرانجام زی اصفهان برد رخت
برازنده‌بومی،بهشتی‌بری

بپرورد آن شهر فرخنده را
چنان کو سزد از جهان داوری

«پی افکند بس کاخ‌های بلند»
به هر کاخش اندر ز جنت دری

به میدان شه برد و مسجد بساخت
چو دو پاره الماس بر افسری

درختان با رنگ و بو کاشتند1
به دستور دارا به هر معبری

نو آیین پلی کرد بر زنده‌رود
به فرمان شاهانه،فرمان‌بری2

همان ازدر خسروان ساختند3 
 بر این سوی پل راه پهناوری 
 
 ز دو سوی او آب‌های روان
صفابخش و رخشنده چون کوثری

بسی آب‌دان در دل شاه‌راه
به هم بسته با جوی جان‌پروری

در آن ره یکی جشن با آفرین
به پا کرد فرزانه خدمت‌گردی

در آمد به خرگاهی آراسته
خدیو زمان با بلندافسری

همایون‌درختی سبک‌سایه کاشت4
به دامان جو با گران‌لنگری

به آیین ایران‌خدا هم‌چنان
نهالی جوان کاشت هر چاکری

یک اندر میان گلبنی تازه‌روی
نه گلبن به نام ایزدان دلبری

خیابان شد از سایه‌گستر درخت5
بهشتی،بهشت‌آفرین منظری

نهال شه از دولت شاه یافت
دگرگونه زیبی دگرگون فری

شد از بخت دارای بیدار بخت
نوان شاخه‌یی دار بالاوری6

 درختان ز دو سوی و او در میان
چو در خیل رومی‌سپه قیصری

فلک بر سرش گشت و قرن‌ها
به جا ماند چون آهنین‌محوری

گه از شوق دیدار ایران‌سپاه
سرافراز در پرنیان معجری

گه از ننگ آن شاه برگشته‌بخت7
سرافکنده چون شرمگین‌دختری

گهی بر فلک گردن افراشته
که دارای گیتی‌ست کندآوری

جهان‌کدخدا نادر ناج‌بخش
که جان یافت زو محتضر کشوری

گهی برده در سایه‌ی چتر او
کلاه کیانی بلند اختری

وکیل آنکه کم دیده چشم سپهر 8 
بآیین‌تر از او جهان داوری

بر این شیوه ماند آن برومند شاخ
عروسانه در زمردین چادری

ندانم چه پیش آمدش ناگهان
که نه برگ ماندش به جا،نه بری

به دوران ما آن تناور درخت
چنان شد که بی‌مایه نیلوفری

نه از فرّ او جذبه‌یی در دلی
نه از بال او سایه‌یی بر سری

تو گفتی سراپای او سنگ شد
ز افسون پتیاره‌جادوگری

چه آسان خریدار شد مرگ را
مگر بودش از مرگ ناخوش‌تری

برآنم که از رنگ ما ننگ داشت
چو از ناسزا دختری مادری

غلط گفتم ای یار فرخنده‌خوی
غلط گوید و گفته هر شاعری

سرانجام آن شاخ دیرینه‌سال
چنان شد که انجام هر جانوری

بمرد و بمردست هر زنده‌یی
چه روباه لنگی،چه اسکندری

چو هستی،پیام‌آور نیستی
چرا،دل نهی بر پیام‌آوری؟




اصفهان تیرماه1323 خورشیدی



1-رنگ و بو کنایه از گل و میوه است
2-منظور الله‌وردی‌خان و پل سی و سه چشمه است.
3-ازدر: شایسته،درخور
4-سبک‌سایه کنایه از نوخاستگی است یعنی نهال جوان و اندک‌سایه
5-خیابان چهارباغ
6-دار: درخت
7-اشاره به سلطان‌حسین‌صفوی است
8-کریم‌خان‌زند وکیل‌الرعایا
.
.
( دیوان-432/34 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر