شنیدم که عباسشاه بزرگ
که تاج و نگین یافت زو گوهری
که تاج و نگین یافت زو گوهری
فرا گرد ایران بگردید و دید
سزاوار کشور خدا کشوری
سزاوار کشور خدا کشوری
نشستنگهی درخور گاه خویش
طلب کرد خسرو ز هر مهتری
طلب کرد خسرو ز هر مهتری
سرانجام زی اصفهان برد رخت
برازندهبومی،بهشتیبری
برازندهبومی،بهشتیبری
بپرورد آن شهر فرخنده را
چنان کو سزد از جهان داوری
چنان کو سزد از جهان داوری
«پی افکند بس کاخهای بلند»
به هر کاخش اندر ز جنت دری
به هر کاخش اندر ز جنت دری
به میدان شه برد و مسجد بساخت
چو دو پاره الماس بر افسری
چو دو پاره الماس بر افسری
درختان با رنگ و بو کاشتند1
به دستور دارا به هر معبری
به دستور دارا به هر معبری
نو آیین پلی کرد بر زندهرود
به فرمان شاهانه،فرمانبری2
به فرمان شاهانه،فرمانبری2
همان ازدر خسروان ساختند3
بر این سوی پل راه پهناوری
ز دو سوی او آبهای روان
صفابخش و رخشنده چون کوثری
بسی آبدان در دل شاهراه
به هم بسته با جوی جانپروری
به هم بسته با جوی جانپروری
در آن ره یکی جشن با آفرین
به پا کرد فرزانه خدمتگردی
به پا کرد فرزانه خدمتگردی
در آمد به خرگاهی آراسته
خدیو زمان با بلندافسری
خدیو زمان با بلندافسری
همایوندرختی سبکسایه کاشت4
به دامان جو با گرانلنگری
به دامان جو با گرانلنگری
به آیین ایرانخدا همچنان
نهالی جوان کاشت هر چاکری
نهالی جوان کاشت هر چاکری
یک اندر میان گلبنی تازهروی
نه گلبن به نام ایزدان دلبری
نه گلبن به نام ایزدان دلبری
خیابان شد از سایهگستر درخت5
بهشتی،بهشتآفرین منظری
بهشتی،بهشتآفرین منظری
نهال شه از دولت شاه یافت
دگرگونه زیبی دگرگون فری
دگرگونه زیبی دگرگون فری
شد از بخت دارای بیدار بخت
نوان شاخهیی دار بالاوری6
نوان شاخهیی دار بالاوری6
درختان ز دو سوی و او در میان
چو در خیل رومیسپه قیصری
چو در خیل رومیسپه قیصری
فلک بر سرش گشت و قرنها
به جا ماند چون آهنینمحوری
به جا ماند چون آهنینمحوری
گه از شوق دیدار ایرانسپاه
سرافراز در پرنیان معجری
سرافراز در پرنیان معجری
گه از ننگ آن شاه برگشتهبخت7
سرافکنده چون شرمگیندختری
سرافکنده چون شرمگیندختری
گهی بر فلک گردن افراشته
که دارای گیتیست کندآوری
که دارای گیتیست کندآوری
جهانکدخدا نادر ناجبخش
که جان یافت زو محتضر کشوری
که جان یافت زو محتضر کشوری
گهی برده در سایهی چتر او
کلاه کیانی بلند اختری
کلاه کیانی بلند اختری
وکیل آنکه کم دیده چشم سپهر 8
بآیینتر از او جهان داوری
بآیینتر از او جهان داوری
بر این شیوه ماند آن برومند شاخ
عروسانه در زمردین چادری
عروسانه در زمردین چادری
ندانم چه پیش آمدش ناگهان
که نه برگ ماندش به جا،نه بری
که نه برگ ماندش به جا،نه بری
به دوران ما آن تناور درخت
چنان شد که بیمایه نیلوفری
چنان شد که بیمایه نیلوفری
نه از فرّ او جذبهیی در دلی
نه از بال او سایهیی بر سری
نه از بال او سایهیی بر سری
تو گفتی سراپای او سنگ شد
ز افسون پتیارهجادوگری
ز افسون پتیارهجادوگری
چه آسان خریدار شد مرگ را
مگر بودش از مرگ ناخوشتری
مگر بودش از مرگ ناخوشتری
برآنم که از رنگ ما ننگ داشت
چو از ناسزا دختری مادری
چو از ناسزا دختری مادری
غلط گفتم ای یار فرخندهخوی
غلط گوید و گفته هر شاعری
غلط گوید و گفته هر شاعری
سرانجام آن شاخ دیرینهسال
چنان شد که انجام هر جانوری
چنان شد که انجام هر جانوری
بمرد و بمردست هر زندهیی
چه روباه لنگی،چه اسکندری
چه روباه لنگی،چه اسکندری
چو هستی،پیامآور نیستی
چرا،دل نهی بر پیامآوری؟
چرا،دل نهی بر پیامآوری؟
اصفهان تیرماه1323 خورشیدی
1-رنگ و بو کنایه از گل و میوه است
2-منظور اللهوردیخان و پل سی و سه چشمه است.
3-ازدر: شایسته،درخور
4-سبکسایه کنایه از نوخاستگی است یعنی نهال جوان و اندکسایه
5-خیابان چهارباغ
6-دار: درخت
7-اشاره به سلطانحسینصفوی است
8-کریمخانزند وکیلالرعایا
.
.
( دیوان-432/34 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر