۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

دیروز بود،امروز نیست

چشم و دل را روشنی زان روی بزم‌افروز نیست
سایه‌ی او بر سرم دیروز بود،امروز نیست

دی جوان‌تر بودم و دیوانه‌تر در کار عشق
تا نگویی آتشم را گرمی دیروز نیست

با محبت،با صفا،با حیله می‌آید به دست
طایر وحشی است این دل،مرغ دست‌آموز نیست

شادکامان جهان را ز آه ناکامان چه باک
سردمهران را بر آتش گر نشانی سوز نیست

روی زیبا دیدن و حیران شدن خواهم ز چشم
ورنه بی‌حاصل بود چشمی که عشق‌آندوز نیست

 
.
.
( دیوان-88 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر