۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه

چیزی به‌نام زندگی

سال‌ها چیزی به‌نام زندگانی داشتم
خواب مغشوشی در آغوش جوانی داشتم

آرزویی،حسرتی،خوابی،خیالی،قصه‌یی
یک چنین چیزی به‌نام زندگانی داشتم

خنده‌یی از جهل و مستی داشتم بر لب از آنک
غفلتی از غم به‌نام شادمانی داشتم

در فراخای جهان از تنگ‌چشمی‌های خلق
خاطری آسوده از بی‌آشیانی داشتم

زیستم با تنگ‌دستی‌های طاقت‌سوز لیک
آنچه را آزادگان دارند و دانی داشتم

شکوه از بی‌هم‌زبانی کم کن ای عارف که من
در کنار او فغان از بی‌زبانی داشتم




رستم‌آباد 1339

.
.
( دیوان-146/47 )
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت: امروز پایان دو سالگی وبلاگ هست :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر