۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

گلایه از نادانی

نمی‌گویم و گر گویم خطا نیست
چرا ما را پریشان آفریدی

نمی‌گویم چرا،اما توان گفت
چرا این را به از آن آفریدی

دلی دادی،دلی بیگانه از خویش
سری فارغ ز سامان آفریدی

چه می‌جویی درآن قیرینه خرگاه
که چندین شمع رخشان آفریدی

چه بودت بهره زین گوی زمین‌نام
که آن،بر رفته کیهان آفریدی

به هرکس بهره‌یی از عقل دادی
مرا نادان نادان آفریدی



 
 
 
*پس از سیومین عمل جراحی سرشار از عذاب و شکنجه که اکنون چهار ماه از آن می‌گذرد و در این مدت فارغ از درد نبوده‌ام به‌حدی رنج برده و می‌برم که بی‌اختیار زبان به شکایتی شاعرانه که در تاریخ ادب ما بی‌سابقه نیست و حکایت از ایمانی صادقانه و سرگشتگی و سردرگمی در پهنه بی‌کران خلقت دارد گشوده از فرط عجز و کوچکی و نادانی بندگان پریشان روزگار بر خالق وجود ناچیز هود اعتراض می‌کنم.
 
 
15 آذر 48
 
.
.
( دیوان-477 )
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر