من ازین زندگی کسل شدهام
خسته زین مشت آب و گل شدهام
خسته زین مشت آب و گل شدهام
از خود از زندگی ز عمر ز مرگ
به کسالت قسم کسل شدهام
به کسالت قسم کسل شدهام
بس که شد رانده مرگ ازین خانه
از رخ مرگ هم خجل شدهام
از رخ مرگ هم خجل شدهام
یه حقیقت،به راستی،به خدا
که ز خود نیز منفعل شدهام
که ز خود نیز منفعل شدهام
چون چناری که از درون سوزد
از دل خویش مشتعل شدهام
از دل خویش مشتعل شدهام
نه ز فرزند و زن که از در و بام
بس که نالیدهام خجل شدهام
بس که نالیدهام خجل شدهام
1348
.
.
( دیوان-142 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر