۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

چه غم

ز نسیم صبحگاهی چو گلی شکفته باشد
چه غمش که چشم بلبل همه شب نخفته باشد

غم خود نهفته خواهم ز جهان و آتش دل
نفسی نمی گذارد که غمم نهفته باشد

همه عمر غنچه ماندیم و تبسمی نکردی
که دلت نخواست یکدم دل ما شکفته باشد

گله ای نکرده ام من به زبان مگر که آن گل
ز نگاه بی زبانان سخنی شنفته باشد

چه سپاس خوانم ای مه که ز خاکدان هستی
به دلم نمانده گردی که غمت نرفته باشد

ز حدیث عشق و مستی چه سخن کنم که سعدی
به زبان آسمانی به از آن نگفته باشد

به صف گوهر فروشان چه کنی خزف تراشی
گهری بجوی پژمان که کسش نسفته باشد

.
.
( دیوان-107 )
( خاشاک-75 )

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

بیا

ای پری سیما بیا،ای خوشتر از رویا بیا
ای عبادتگاه عشق و آرزوی ما بیا

وقت رفتن وعده ی باز آمدن دادی مرا
یا مکن با وعده ای امیدوارم یا بیا

بی تو،بی عشق تو،بی دیدار جان افروز تو
روح بر جسمم گرانی میکند جانا بیا

مانده ام تنها درین شبهای سرد زندگی
یک شب آخر ای حرارت بخش جان تنها بیا

شب همه شب خواب در چشمم نمی گردد ز غم
چون خیال خواب بر بالینم ای رویا بیا

قصه ی امروز یا فرداست کار عمر ما
جان من،امروز اگر ممکن نشد فردا بیا

با همه گردنکشی تسلیم سودای توام
تندخو شو،ناسزا گو،چور کن،اما بیا

.
.
( دیوان-62/3 )

۱۳۹۱ شهریور ۲۰, دوشنبه

وفا ناشناس

یا رب به من از مهر،صفایی بده او را
آگه ز وفا نیست،وفایی بده او را

گر نیست لبم در خور بوسیدن دستش
پروانه ای بوس از کف پایی بده او را

تا کی دلم آواره و سرگشته بماند
ای رهزن دل،راه به جایی بده او را

بیمار تو شد سینه ی مجروح من،آخر
از آن لب خوش بوسه،دوایی بده او را

گفتم:که خدایا،تو گواهی که درین گل
بویی ز صفا نیست،صفایی بده او را

.
.
( دیوان-53 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

داشتم امروز

در رهگذری چشم تری داشتم امروز
در سینه بلای دگری داشتم امروز

در بزم وصال تو دلم غرقه به خون بود
گفتی ز وداعت خبری داشتم امروز

از پای عزیزت سر بی قدر جدا شد
در پای اجل کاش سری داشتم امروز

می رفتی و در دیده ی حسرت نگر افسوس
اشکی که ندارد ثمری،داشتم امروز

از قصه ی خویشم خبر این است که دانم
در رهگذری چشم تری داشتم امروز

.
.
( دیوان-121 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

چشم خندان

گیسوی تو،امروز پریشان سخنی داشت
وان چشم هوس ریز تو،خندان دهنی داشت

با یِ نگه گمشده،آن چشم گرانخواب
با من سخنی گفت و چه شیرین سخنی داشت

پیکر چون گل یاسش و همرنگ بنفشه
آن حسرت نازک بدنان پیرهنی داشت

بیداد خزان،آفت پاییز مبیناد
آن باغ بهشتی که چنین یاسمنی داشت

پیرایه چه بندم به سخن،آن مه خوبان
رویی خوش و گیسوی شکن در شکنی داشت

.
.
( دیوان-75 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

گل افسرده

خرم امشب گل من از چه گل روی تو نیست
نگه خاص تو در طره ی جادوی تو نیست

جان به قربان تو اینگونه پریشان منشین
که مرا تاب پریشانی یک موی تو نیست

از من سوخته راز دل آشفته مپوش
که مرا هیچ نهان از تو به گیسوی تو نیست

گره از ابروی زیبا بگشا بهر خدای
چین غم دلبر من درخور ابروی تو نیست

رنگ پژمردگی از چهر درخشنده بشوی
ای گل تازه که گل تازه تر از روی تو نیست

تلخ منشین لب شیرین به تبسم بگشای
که به جز لعل تو شیرین تری از خوی تو نیست

مرتجلا ساخته شده
.
.
( دیوان-93 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

کمند عشق

بوی گیسوی خوشت،ساخته سرمست مرا
مست گیسوی تو ام من،مده از دست مرا

نام آزادی ام از دفتر اندیشه سترد
جان به قربان کمندی که چنین بست مرا

جز تو و عشق تو و نام تو و صحبت تو
به سرت،گر سر سودای دگر هست مرا

نشدم صید کس و عمر به پنجاه رسید
چون به دام تو فتادم منه از شست مرا

مستم از عشق و روا نیست که بیگانه و خویش
گذر آرند و ببینند چنین مست مرا

منم ای دوست به گردنکشی انگشت نما
سرو من،در بر یاران چه کنی پست مرا

1-شست:دام
.
.
( دیوان-54 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

به تو احتیاج دارم

به تو ای فرشته سیما به تو احتیاج دارم
به تو ای امید دلها به تو احتیاج دارم

تو اگرچه بی نیازی ز من و ز شور عشقم
من دلشکسته اما به تو احتیاج دارم

لب و چشم و گوش و هوشم به ره تو مانده بر در
بنگر که من سراپا به تو احتیاج دارم

تو بهشت آرزویی و منم سزای دوزخ
ولی ای بهشت رویا به تو احتیاج دارم

به نگاه بی گناهت که گناهکارم اما
چه کنم بگو خدا را؟ به تو احتیاج دارم

میگون1347
.
.
( دیوان-133 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

ترجمان

سوزش دل را نسیم آه می داند که چیست
آه را قیمت دل آگاه می داند که چیست

آتش دل قصه یی پیچیده دارد ای عزیز
شرح آن را ترجمان آه می داند که چیست

روح دنیا خوار را با پرتو ایمان چه کار
راز وجدان را دل آگاه می داند که چیست

رحمتی کن بر دل من کآتش سوزنده نیز
معنی افسردگی را گاه می داند که چیست

شاید ار ناخوش نماید خاک راهت ای سوار
پای عریان قدر خاک راه می داند که چیست

معنی تسلیم را،خودداری از تسلیم یافت
ورنه جذبه ی کهربا را کاه می داند که چیست

این سر شوریده را تاب کلامی نیز نیست
فر تاج خسروی را شاد می داند که چیست

.
.
( دیوان-87/8 )

۱۳۹۱ شهریور ۱۱, شنبه

دیوانه ام امشب

شمعم ز چه سرگشته ی پروانه ام امشب
فرزانه ام از چیست که دیوانه ام امشب

لب تر نشده از باده هنوزم،ولی از شوق
شد خانه پر از نعره ی مستانه ام امشب

بیگانه شدم از همه یاران و عزیزان
با خویش هم ای وای که بیگانه ام امشب

پا تا به سرم دل شد و افتاد به زلفش
تا چنگ بر آن طره زند شانه ام امشب

ای ماه شب چارده این جلوه گری چیست
خورشید جهان آمده در خانه ام امشب

خورشید هم آن به که دگر رخ ننماید
کان ماه قدم هشته به کاشانه ام امشب

.
.
( دیوان-64 )