۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

کمند عشق

بوی گیسوی خوشت،ساخته سرمست مرا
مست گیسوی تو ام من،مده از دست مرا

نام آزادی ام از دفتر اندیشه سترد
جان به قربان کمندی که چنین بست مرا

جز تو و عشق تو و نام تو و صحبت تو
به سرت،گر سر سودای دگر هست مرا

نشدم صید کس و عمر به پنجاه رسید
چون به دام تو فتادم منه از شست مرا

مستم از عشق و روا نیست که بیگانه و خویش
گذر آرند و ببینند چنین مست مرا

منم ای دوست به گردنکشی انگشت نما
سرو من،در بر یاران چه کنی پست مرا

1-شست:دام
.
.
( دیوان-54 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر