۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

می روم امشب

از کوی تو ای ماه برون می روم امشب
با سینه یی آغشته به خون می روم امشب

دیوانگی ام از دل این شهر فزونست
زان روی به صحرای جنون می روم امشب

تا با خودم آسودگی ام نیست پس ای دل
از شهر نه،کز خویش برون می روم امشب

از کوی تو گر قدرت بیرون شدنم نیست
البته ازین عالم دون می روم امشب

.
.
( دیوان-64 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر