۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

داشتم امروز

در رهگذری چشم تری داشتم امروز
در سینه بلای دگری داشتم امروز

در بزم وصال تو دلم غرقه به خون بود
گفتی ز وداعت خبری داشتم امروز

از پای عزیزت سر بی قدر جدا شد
در پای اجل کاش سری داشتم امروز

می رفتی و در دیده ی حسرت نگر افسوس
اشکی که ندارد ثمری،داشتم امروز

از قصه ی خویشم خبر این است که دانم
در رهگذری چشم تری داشتم امروز

.
.
( دیوان-121 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر