در رهگذری چشم تری داشتم امروز
در سینه بلای دگری داشتم امروز
در سینه بلای دگری داشتم امروز
در بزم وصال تو دلم غرقه به خون بود
گفتی ز وداعت خبری داشتم امروز
گفتی ز وداعت خبری داشتم امروز
از پای عزیزت سر بی قدر جدا شد
در پای اجل کاش سری داشتم امروز
در پای اجل کاش سری داشتم امروز
می رفتی و در دیده ی حسرت نگر افسوس
اشکی که ندارد ثمری،داشتم امروز
اشکی که ندارد ثمری،داشتم امروز
از قصه ی خویشم خبر این است که دانم
در رهگذری چشم تری داشتم امروز
در رهگذری چشم تری داشتم امروز
.
.
( دیوان-121 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر