۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

زاغ و پروانه

دوش پروانه ای به دامن باغ
خنده زد بر سیاه جامه ی زاغ

گفت که بد نوای زشت خرام
ای برآورده در شئامت نام

سیر گلشن سزای پای تو نیست
باغ جای من ست،جای تو نیست

بر سر و روی لاله جای من است
چشم نرگس به زیر پای من است

چون به طرف چمن پر افشانم
بر گل از بال خود زر افشانم

رونق افزای بوستانم من
باغ را آنچه باید آنم من

مردم چشم باغ خال من ست
شاهی گل ز چتر بال من ست

خط من شوخ و خال من شنگ ست
در پر و بال من دو صد رنگ ست

سبز و گلگون و ارغوانی و زرد
سر به سر دلپذیر و جانپرورد

در تو جر رنگ سوک و ماتم نیست
نغمه یی نیک جویم آن هم نیست

تو کجا و سیر و گشت باغ کجا
گل و گلشن کجا و زاغ کجا

زاغ گفت:ای اسیر بند هوس
بس کن از این گزافه خوانی بس

گرچه بال و پری عجیب هست
خط و خالی نظر فریب هست

لیک سود جهان ز بود تو چیست
ای سبکسر بگو که سود تو چیست

با تو اقبال گل ملازم نیست
باغ را حضرت تو لازم نیست

تو نه خواهان گلشن و چمنی
در تکاپوی قوت خویشتنی

بر سر هر گلی که جای تو شد
شیره ی جان او غذای تو شد

پایت ار جا بر ارغوان گیرد
ارغوان رنگ زعفران گیرد

تو در آن جامه رنگها داری
نوشخوار شرنگها داری

ما سیه جامه ایم و یک رنگیم
عاری از نقش رنگ و نیرنگیم

گفت پروانه با پر افشانی:
ای کلاغ،ای خدای نادانی

چند گویی که در تو رنگی نیست
رنگ بالاتر از سیاهی چیست

تو سیاهی و جز سیه کاری
ناید از چون چون تو دلیسه کاری

دشمنی ای پلید خیره نگاه
تو به حیوان کنی و من به گیاه

عمر من گر زیان دهد ور سود
چند روزی فزون نخواهد بود

لیک بزم تو را بقا ساقی است
در جهانی تو تا جهان باقی است

عمر من کوته ست و دلخواه ست
عمر هر چیز خوب کوتاه ست

زاغ گفتش به طعنه خنداخند
کای زبان بسته خیرگی تا چند

من در آن دم که گرم پروازم
دشمن موشِ خانه پردازم

تو که همراه لاله و سمنی
آفت گل بلای نسترنی

ای ز پندار خویش رفته ز هوش
تو به گل دشمنی کنی نه به موش

گر پر و بال ما دل آرا نیست
گنه از خالق است از ما نیست

چیست نازت به خط و خال ای دوست
ما را نیز خال و خط نیکوست

ناگهان دختری گلستان کرد
جست و پروانه را به دام آورد

سوزنی زد به پشت زیبایش
داد در جعبه ای نکو جایش

زاغ گفت:ای ز جام غفلت مست
سود خال و خط نکو اینست

.
.
( دیوان-194/95 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر