عمر من آفت جان گشته،به سر می برمش
لنگ لنگان،سوی دنیای دگر می برمش
لنگ لنگان،سوی دنیای دگر می برمش
اشتیاق عدم آنگونه عنان می کشدم
که گر از پای در افتاد،به سر می برمش
که گر از پای در افتاد،به سر می برمش
گرچه دل غوطه به دریای تعلق زده لیک
دست می گیرم و زین لجه به در می برمش
دست می گیرم و زین لجه به در می برمش
اندرین کلبه ی دلتنگ توقف تا چند
قصه می گویم و خوش خوش به سفر می برمش
قصه می گویم و خوش خوش به سفر می برمش
حاجت جنت اگر در به رخم بست چه باک
راه کج میکنم و سوی سقر می برمش
راه کج میکنم و سوی سقر می برمش
.
.
( دیوان-122/23 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر