۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

آفت عمر

عمر من آفت جان گشته،به سر می برمش
لنگ لنگان،سوی دنیای دگر می برمش

اشتیاق عدم آنگونه عنان می کشدم
که گر از پای در افتاد،به سر می برمش

گرچه دل غوطه به دریای تعلق زده لیک
دست می گیرم و زین لجه به در می برمش

اندرین کلبه ی دلتنگ توقف تا چند
قصه می گویم و خوش خوش به سفر می برمش

حاجت جنت اگر در به رخم بست چه باک
راه کج میکنم و سوی سقر می برمش

.
.
( دیوان-122/23 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر