۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

علاج ناپذیر

درد من آوخ نه آن بود که علاجش
قدرت و اندیشه‌ی بشر بتواند

غیر خدا کس گره‌گشای غم ما
نیست ولی گر بخواهد ار بتواند


*          *          *


گر بتواند،مگو که کفر صریح است
قدرت حق جای شک و شبهه ندارد

رنجه مکن خویش را به شکوه چو روزی
ابر بهاری به کشته‌ی تو نبارد


*          *          *


کفر مگوی ای پسر که قادر مطلق
هست توانا بدانچه شاید و خواهد

نی بیفزاید به جاه و مرتبت او
شکر تو و کفر صد چون من،نه بکاهد


*          *          *


نعمت پنجاه و شصت ساله او را
شکر نگفتی و بی‌سپاس نشستی

شکوه نگویم مکن ببین که چه کردی
در همه دوران عمر خویش و که هستی


*          *          *


قصه‌ی طفل مریض و داروی تلخ است
رنج تو ای بی‌خبر ز کار خدایی

چون تو ندانی مشیت ازلی را
به که ببندی دهان و ژاژ نخایی1





1-ژاژ: گیاهی است بی‌مزه و ژاژخایی به معنی یاوه‌درایی و گفتار بیهوده است.

.
.
( دیوان-409/10 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر