درد من آوخ نه آن بود که علاجش
قدرت و اندیشهی بشر بتواند
قدرت و اندیشهی بشر بتواند
غیر خدا کس گرهگشای غم ما
نیست ولی گر بخواهد ار بتواند
نیست ولی گر بخواهد ار بتواند
* * *
گر بتواند،مگو که کفر صریح است
قدرت حق جای شک و شبهه ندارد
قدرت حق جای شک و شبهه ندارد
رنجه مکن خویش را به شکوه چو روزی
ابر بهاری به کشتهی تو نبارد
ابر بهاری به کشتهی تو نبارد
* * *
کفر مگوی ای پسر که قادر مطلق
هست توانا بدانچه شاید و خواهد
هست توانا بدانچه شاید و خواهد
نی بیفزاید به جاه و مرتبت او
شکر تو و کفر صد چون من،نه بکاهد
شکر تو و کفر صد چون من،نه بکاهد
* * *
نعمت پنجاه و شصت ساله او را
شکر نگفتی و بیسپاس نشستی
شکر نگفتی و بیسپاس نشستی
شکوه نگویم مکن ببین که چه کردی
در همه دوران عمر خویش و که هستی
در همه دوران عمر خویش و که هستی
* * *
قصهی طفل مریض و داروی تلخ است
رنج تو ای بیخبر ز کار خدایی
رنج تو ای بیخبر ز کار خدایی
چون تو ندانی مشیت ازلی را
به که ببندی دهان و ژاژ نخایی1
به که ببندی دهان و ژاژ نخایی1
1-ژاژ: گیاهی است بیمزه و ژاژخایی به معنی یاوهدرایی و گفتار بیهوده است.
.
.
( دیوان-409/10 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر