خفته بودم فارغ از ملک وجود
قرنها خوش در دیار نیستی
قرنها خوش در دیار نیستی
با سکوتی آسمانی داشتم
طرفهعیشی در کنار نیستی
طرفهعیشی در کنار نیستی
داشتم روشنتر از صبح وصال
عالمی در شام تار نیستی
عالمی در شام تار نیستی
ناگهان از کاخ اسرار ازل
خوانده شد در گوشم این شیرینغزل
خوانده شد در گوشم این شیرینغزل
کای سبکپرواز ملک نیستی
خیز و اقلیمی تماشایی ببین
خیز و اقلیمی تماشایی ببین
لختی از دنیای خاموشان بر آی
عالمی پرشور و غوغایی ببین
عالمی پرشور و غوغایی ببین
غیر زشتی در دل آن پرده نیست
پرده را برگیر و زیبایی ببین
پرده را برگیر و زیبایی ببین
از گرانخواب عدم بیدار شو
شور مستی بس بود هشیار شو
شور مستی بس بود هشیار شو
آسمان زان وعدهی عاقلفریب
چیره شد بر سادهلوحیهای من
چیره شد بر سادهلوحیهای من
آن همه نیرنگ و افسون نقش بست
در دل بیرنگ ناپروای من
در دل بیرنگ ناپروای من
عالمی زیباتر از رویای عشق
شد عیان در چشم نابینای من
شد عیان در چشم نابینای من
طرفهدنیایی پی افکندم که بود
خارج از دنیای او دنیای من
خارج از دنیای او دنیای من
وان سخنگو خنده را سر داد سخت
بعد از آن افسون و بر خر بست رخت
بعد از آن افسون و بر خر بست رخت
چون شدم بیگانه با ملک عدم
عالمی دردآشنا دیدم همی
عالمی دردآشنا دیدم همی
خلق را در سهمگین بیغولهیی
بسته در دام بلا دیدم همی
بسته در دام بلا دیدم همی
احتیاج و آز و جهل و کینه را
بر جهان فرمانروا دیدم همی
بر جهان فرمانروا دیدم همی
آنچه در وهم آید از بیداد و رنج
اندرین محنتسرا دیدم همی
اندرین محنتسرا دیدم همی
تیرهتر از دود دوزخ عالمی
دست فرسود حوادث آدمی
دست فرسود حوادث آدمی
چون شدم زان خواب نار انگیخته
در تنی افسردهجانی یافتم
در تنی افسردهجانی یافتم
همچو خود در کورهراه زندگی
لنگلنگان کاروانی یافتم
لنگلنگان کاروانی یافتم
پر ز اشک گرم و آه سرد بود
هرکجا چشم و دهانی یافتم
هرکجا چشم و دهانی یافتم
خواستم تا بازگردم زی عدم
چون مخالفداستانی یافتم
چون مخالفداستانی یافتم
کآسمان با پشتپایی سهمناک
با سر افکندم درین تاریمغاک
با سر افکندم درین تاریمغاک
گفت: رو ای بوم نافرخنده رو
کاین همایونعرصه ماوای تو نیست
کاین همایونعرصه ماوای تو نیست
رو به بازار دگر بفکن بساط
درخور این دکه کالای تو نیست
درخور این دکه کالای تو نیست
دل ز شهرستان هستی بر مگیر
زانکه شهر نیستی جای تو نیست
زانکه شهر نیستی جای تو نیست
نیستی تشریف مردان خداست
لایق این جامه بالای تو نیست
لایق این جامه بالای تو نیست
چون درافتادی به دام زندگی
جان بکن عمری به نام زندگی1
جان بکن عمری به نام زندگی1
1-روح این قطعه از ادبیات خارچی گرفته شده. متاسفانه نام الهامدهنده را ضبط نکرده بودم.
.
.
( دیوان-368/69 )
( خاشاک-125/26 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر