۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

مهتاب‌ها

روی خوبش جلوه‌یی دارد درین مهتاب‌ها
یا در آن آیینه افتادست ازین سو تاب‌ها

آرزوی وصل او خوابی پریشان‌ست لیک
الفتی دارد دلم با این پریشان خواب‌ها

پرتو مهتاب در آن روی مهتابی خوش است
همچو شیرین خواب‌ها در دامن مهتاب‌ها

دست و پایی می‌زنم در بحر هجرانش ولی
زورق ما را خلاصی نیست زین گرداب‌ها

شاید ار در کام دریا آبم از سر بگذرد
یک نفس گر بینمش مست شنا در آب‌ها

این غزل را «ورزی» شیرین‌سخن خوش‌تر سرود
«عشق کو تا گم کنم در دامن مهتاب‌ها»

.
.
( دیوان-61 )

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

تو نه مهری و نه ماهی

تو نه مهری و نه ماهی،تو نه جسمی و نه جانی
حدّ اندیشه همین است و تو بالاتر از آنی1

عمر طی گشت و مسیر نشد آخر که تو روزی
به کنارم بنشینی غم دل را بنشانی

به اسیران نکنی رحمت و ترسم که پشیمان
شوی آن روز که رحمت به اسیران نتوانی

سهل باشد به غنیمت سوختن و ساختن اما
مه من گر تو ببینی،شه من گر تو بدانی

نرم گردد دل سختش ز سیه روزی عاشق
اگر ای ناله به گوشش غم دل را برسانی


1-از معجزات شیخ گرفته شده:

نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند .......... همه اسمند و تو جسمی،همه جسمند و تو جانی
                                           *          *          *
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس .......... حد همین است سخندانی و زیبائی را

.
.
( دیوان-174 )

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

خرید و فروش

ز چشمی باده نوشم مست و دل را
به چشم می فروشان می‌فروشم

هم از کالای هستی،آنچه دارم
بدین گیسو به دوشان،می‌فروشم

*          *          *

مکن عیبم که در پایان پیری
بدین‌سان فتنه‌ام گل منظران را

من آخر دوست دارم،دوست دارم
پری‌رویان و حوری دلبران را

*          *          *

ز سر تا پای این مستی فروشان
شمیم نوجوانی می‌تراود

از آن لب‌های شکر بوسه،آرام
شراب زندگانی می‌تراود

*          *          *

ازین گیسو به دوش افکندگان پرس
که ما را از چه،بی‌آرام کردند

نه با لبخند،کاین دلکش نگاهان
لبی کج کرده،ما را رام کردند

*          *          *

ز موج گیسوانی بی‌قرارم
ز مینای نگاهی مست،مستم

اگر بر عقل من خندی تو،غم نیست
من این آهو وشان را می‌پرستم

.
.
( دیوان-413 )

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

جوان‌تر بودم

دوش از هجر تو در سینه‌ی من
آتشی خانه‌کن افروخته بود

وندران عالم اندوه و فراق
از شکایت لب من دوخته بود

*          *          *

و اینک از لطف تو ای مایه‌ی ناز
چشم بد دور وصالی دارم

لیک در بزم وصالت دل من
مانده غمگین و ملالی دارم

*          *          *

تا نگویی من آشفته خیال
خوشدل از هجر تو دلبر بودم

لیک ای غایت آمال و امید
دوش از امروز جوان‌تر بودم


1312
.
.
( دیوان-412/13 )

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

آفریده‌اند

بر دوش ماست باری اگر آفریده‌اند
مشتاق ماست داری اگر آفریده‌اند

ای رهگذار بادیه بر پای خود مترس
در چشم ماست خاری اگر آفریده‌اند

جز برگ‌ریز فصل خزان سهم ما نبود
باغی،گلی،بهاری اگر آفریده‌اند

سرگرم خرم دل امیدوار ماست
در آتشی شراری اگر آفریده‌اند

بنگر که به دیده‌ی ما جا نمی‌کند
خورشید من غباری اگر آفریده‌اند

آخر یکی بگوی که آن کار طرفه چیست
ما را برای کاری اگر آفریده‌اند

.
.
( دیوان-112 )

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

مهر و قهر

بی‌مهری و قهر تو ز سیمای تو پیداست
آثار لجاج از رخ زیبای تو پیداست

بر من نکنی رحمت و آثار ترحم
در هر نگه از چشم طربزای تو پیداست

امروز مرا وعده‌ی فردا دهی اما
از شوخی امروز تو فردای تو پیداست
 
مستم مکن از باده‌ی حوران بهشتی
کز جلوه‌ی دنیای تو عقبای تو پیداست

یک بوسه به من دادی و آثار ندامت
پیوسته ز برچیدن لب‌های تو پیداست

بر مردمک دیده‌ی خود نیز برم رشگ
زان رو که درین آینه سیمای تو پیداست

.
.
( دیوان-67 )

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

آهم را ببینید

رفیقان اشک و آهم را ببینید
شبی روز سیاهم را ببینید

زبان در وصف حالم ناتوان است
حدیث اشک و آهم را ببینید

بدو کردم نگاهی حسرت آلود
خطا پوشان گناهم را ببینید

نگاه اشتیاقم گر گنه بود
نگاه عذرخواهم را ببینید

هنوزم سر به راه عشق‌بازی‌ست
دل گم‌کرده راهم را ببینید


اردیبهشت 1348

.
.
( دیوان-118 )

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

روح شاعر

روح شاعر چو غنچه‌یی نوخیز
در جهان خواستار لبخندست
 
گردد از ساغر طبیعت مست
که به گل‌های باغ مانندست

*          *          *

روح او عطر ناشناخته‌یی‌ست
کز گل و سبزه درهم آمیزد

یا چو موجی لطیف و عشق‌آویز
که ز رفتار مهوشان خیزد

*          *          *

خنده‌ی کودکی شمیم گلی
بی‌خبر سوی خویشتن کشیدش

چشمه‌یی خرد و سبزه‌یی نوخیز
مست رویا به آسمان بردش

*          *          *

جان من،این گل ارچه پژمرده‌ست
می‌توان تازه کرد و شادابش

زود میرست روح شاعر،هان
تا ز دستت نرفته دریابش

*          *          *

ای نوازشگران طره‌ی عشق
دل ما را نوازشی بکنید

زان لب بوسه خواه شکر ریز
بهر ما نیز خواهشی بکنید

*          *          *

روح شاعر چو کودکی نوپا
بسته‌ی مهر و مست لبخندست

از چه شادش نمی‌کنید آخر
روح شاعر به هیچ خرسندست 1



1-عبارت«به هیچ خرسند»را چند نفر از شعرا به کار برده‌اند از جمله درین بیت:
به بوسه‌یی ز دهان تو آرزومندم .......... فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم

.
.
( دیوان-393/94 )

۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

قناعت

گر نبود مال و بضاعت به دست
دختر من،ملک قناعت که هست

ور ز تن‌آسایی مشتی گدا
نام قناعت شده ننگ آشنا

لیک قناعت صفت انبیاست
کار قناعت ز بطالت جداست

در ره اصلاح معاش ای عزیز
سعی کن و کار به افراط نیز

ور رهت ای دوست نیامد به بن
گرسنگی می‌کش و دزدی مکن

خوک و سگ از ظالم بی‌باک به
خون دل از لقمه‌ی ناپاک به

.
.
( دیوان-242 )

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

ندیده‌ام

چون روی دلنشین تو ماهی ندیده‌ام
در ملک دلبری چو تو شاهی ندیده‌ام

چون چشمه‌های طره‌ی سحر آفرین تو
افسونگری ز چشم سیاهی ندیده‌ام

گیرنده‌تر ز دیده‌ی جادو نگاه تو
در چشم کس فروغ نگاهی ندیده‌ام

آتش فشان و سرد و جگر سوز و بی‌اثر
چون آه خود به جان تو آهی ندیده‌ام

اقرار می‌کنم به بی‌حاصلی چو خویش
در کشتزار دهر گیاهی ندیده‌ام

1340
.
.
( دیوان-126 )