۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

عشق نهفته

دیرگاهی است کان پری‌منظر
بین بیم و امید هشته مرا

در گلستان آرزومندی
رفته آن سرو ناز و کشته مرا

عشق خود را ز من نهفته،ولی
دوست می‌دارد آن فرشته مرا


.
.
( دیوان-468 )

۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

مکتب حسین(ع)

این ماه،ماه ماتم سبط پیمبرست؟
یا ماه سربلندی فرزند حیدرست

شیر اوژنی که بر تن و فرق مبارکش
از زخم تیر جوشن و از تیغ مغفرست

آن کو نهال دین محمد ز خون او
سیراب گشت و سایه‌فکن گشت و بَرورست

در ظاهر ار شکسته شد آن شیردل منال
کز آن شکست باده‌ی فتحش به ساغرست

سرلوح فتح‌نامه‌ی او شد،شکست او
مرد حق ار شکسته شود هم مظفرست

امروز عید فتح حسین است و آل او
زاری مکن که خسته‌ی شمشیر و خنجرست

او کشته گشت و ملت اسلام زنده شد
وین کشته از هزار جهان زنده برترست

شیرین،شهادتی که به اسلام داد جان
فرخنده،رفتنی که چنین هستی‌آورست

او کشته نیست زنده‌ی اعصار و قرن‌هاست
کش نام نیک تا به ابد زیب دفترست

از خون آن حسین،حسینی دیگر بزاد
وین نقش جاودانه از آن روی و منظرست

مرگ از برای ماست نه درخور او که ما
ترسان ز محشریم و وی آن سوی محشرست

چندین ز تشنه‌کامی مظلومی‌اش مگوی
کو شهم1 و قادرست،نه مسکین و مضطرست

خواری و سرشکستگی آرد قبول ظلم
او تا به جاست جهان عزیزست و سرورست

آن آهنین‌جگر که ز تصویر تیغ او
تب لرزه مر سپاه عدو را به پیکرست

مظلوم نیست،خانه‌برانداز ظالم است
لب‌تشنه نیست ساقی تسنیم2 و کوثرست

مظلوم نی،که رایت پیروزمند او
پیوسته بر بسیط زمین سایه‌گسترست

آن کس که بی‌سپاه زند بر سپاه خصم
دریای لشکرست،نه محتاج لشکرست

آن کو به پای خویشتن آید به قتل‌گاه
مرگِ ستم‌گرست،نه مردِ ستم‌برست

چون کودکان گم‌شده گریان مباش از آنک
او شاه‌مرد و قصه‌ی او مرد پرورست

بر ابن‌سعد و ابن‌زیاد و بر یزید
ار گریه جایزست و نوحه درخورست

کان جمع تیره‌بخت پلید جهول را
دنیا نماند و کیفر عقبی مقررست

او کشته شد که دین نبی جاودان شود
جان جهان فداش که بی‌مثل گوهرست

زاری مکن به ماتم سلطان دین از آنک
در سوک مرد شیوه‌ی مردانه خوش‌ترست

رو کسب فخر و فیض کن از مکتب حسین
کان مکتب به دولت جاوید رهبرست

در راه حفظ میهن و آیین و دین و داد
باش آن‌چنان که زاده‌ی زهرای اطهرست

آیین سربلندی و هنجار نام و ننگ
در مکتب حسین نه در جای دیگرست

تسخیر کاخ عزت و طی طریق حق
صعب است و پر مخاطره،اما میسرست

دین‌دار باش و عدل‌گزین باش و مرد باش
کاین مکتب گزیده‌ی سبط پیمبرست

در راه دوست تکیه به شمشیر تیز کن
کاری که کرد شاه شهیدان تو نیز کن






1-شهم: دلیر،بزرگ و سرور
2-تسنیم: چشمه‌یی در بهشت

.
.
( دیوان-8/9/10 )

۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

رثای مرحوم وحید دستگردی

ما را هوای دید و سر بازدید نیست
قفل زبان بسته‌ی ما را کلید نیست

با عالم سکوت چنان خو گرفته‌ام
کز عالمم توقع گفت و شنید نیست

یا در زمانه منظره‌ی دیدنی کم است
یا دیدنی‌ست جمله و توفیق دید نیست

ماتم رسیده‌ام من و ماتم رسیده را
عید ار ببارد از در و دیوار،عید نیست

ما را دگر به محفل شعر و ادب مخوان
کان کس که جان به محفل ما می‌دمید نیست

گرمی‌فزای انجمن ما وحید بود
اکنون ز انجمن چه ثمر،چون وحید نیست

ابر سیاه مرگ بر آن آفتاب فضل
چونان فکند سایه که نورش پدید نیست

تشویق کرد و معرفت افزود و ره نمود
ما را پس از وحید به کس این امید نیست

در من ز بعد مرگ تو ای جان معرفت
شور و سرور و نشاط و نشید نیست

ای سیل فتنه کاخ ادب را فرو نورد
کان‌کس که بود پیش تو سدی سدید نیست

او باب فضل و قفل سخن را کلید بود
در جمع ما و عالم معنی وحید بود

ای پیر سر سپید که در خاک خفته‌ای
مانند جان عزیزی از آن رخ نهفته‌ای

از نغمه‌ی بلند تو در خاک‌دان دهر
بیدار شد جهان و تو در خاک خفته‌ای

گویم مگر تهی شده دریای معرفت
از بس گهر به مثقب1 اندیشه سفته‌ای

در پیشگاه عدل الهی ز خوی خوش
چون سرو سربلندی و چون گل شکفته‌ای

ای خاک تیره مشعل فضل و کمال بود
این نور پاک را که تو در بر گرفته‌ای

صاحب‌دلان زیاد تو غافل نی‌اند از آنک
در دل نشسته‌ای اگر از دیده رفته‌ای

زانجا سعید آمد و زینجا سعید رفت
ما را به جا گذاشت وحید و وحید رفت




1-مثقب:مته،وسیله‌یی که با آن چیزی را سوراخ می‌کنند
.
.
( دیوان-337 )

۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

جان کندن

باز روز آمد و شد نوبت جان‌کندن ما
وه که فرسوده شد از محنت هستی تن ما

دل ما با همه چون آینه پاک‌ست ولی
شد سیه کلبه‌ی ما ز آینه‌ی روشن ما

کینه‌جویی صفت مردم کوته‌نظرست
عفو کردن هنر ما شد و نیکی فن ما

مقصد روشن ما مرحله‌ی صدق و صفاست
وندرین ره نشود غول هوس رهزن ما

دل ما رنجه نگردد ز ترش‌رویی خلق
انگبین بخشد اگر سرکه ستاند دن1 ما

سرخوش از دیدار گل‌زار درونیم که هست
دل ما،گلبن ما،سینه‌ی ما،گلشن ما

پاک‌دامانی اگر مایه‌ی فقرست چه غم
دولت این‌ست که پاک‌ست چو گل دامن ما





1-دَنّ:خم بزرگ
.
.
( دیوان-60 )
(خاشاک-196 )

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

ما همه مغروریم

عالم خودخواهی ما دیدنی‌ست
گوش کن این نکته که بشنیدنی‌ست

ساعت من هست کما بیش کُند
لیک شوم تند چو گوییش کُند

پست بلندی طلب است آدمی
وه که قماشی عجب است آدمی

هست خطا خودشکنی‌های ما
چند توان گفت خطا وای ما


.
.
( دیوان-239 )

۱۳۹۲ آبان ۱۶, پنجشنبه

مدارا با مدعی

گر تـُـنـُـک‌اندیشه‌ای از کمزنان1
بر تو گذر کرد تفاخر کنان

داعیه‌ی خویش فراموش کن
دعوی او را به صفا گوش کن

دعویش ار راست،به از راست چیست؟
ور نبود راست،تو را باک نیست




1-کمزن در اینجا به معنی دون‌همت آمده است.

.
.
( دیوان-239 )

۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

هم‌بازی درازدست

از کودکی،اردشیر ثانی
خوش‌خوی و سلیم و مهربان بود

آثار دلیری از جبینش
با نور فروتنی عیان بود

هم‌بازی خردسال او لیک
در لاف‌زنی سبک‌عنان بود

دوران صبی گذشت و روزی
او شاه شد،این‌یکی سپهبد

او شاه شد این سپهبد اما
شاهی نیکو،سپهبدی بد

در انجمنی شبی به مستی 
گفتش که من از بلا نترسم1

آن شیرشکار تیزچنگم
کز صولت اژدها نترسم

گر رنجه نسازم ایزدان را
از شاه نه،کز خدا نترسم

شاهش به شکوه پادشاهان
داد از ره عاطفت پیامی

کز حشمت ماست گر تو داری
در دیده‌ی خلق احتشامی

دورست ز شانم این سخن لیک
من پادشهی جهان‌پناهم

هم‌بازی اردشیر نامی
بودی تو،من اردشیرشاهم

هان گر تو بگویی آنچه خواهی
من هم بکنم هر آنچه خواهم

آنگه به دو چشم خویش بینی
کز شاه بترسی،از گدا هم




1-حرف «ش» در «گفتش» ضمیر اضافی است چان‌که می‌گوییم فلانی امروز آمدش اینجا و این حرف در شعر فراوان بکار رفته است.

.
.
( دیوان-317 )

۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

بوسه

یک نفس ای طایر شیرین‌سخن
جای کن از مهر در آغوش من

تا شوم آشفته‌ی گیسوی تو
بوسه زنم بر سر و بر موی تو

دخترکا دل‌نگران از چه‌ای
شاد و سبک باش گران از چه‌ای

دل چو کبوتر تپد اندر برت
مضطرب از چیست چنین خاطرت

جام نگاه تو دهد مستیم
بسته به موی تو بود هستیم

طره‌ی پرچین و شکن باز کن
بوسه چو خواهم ز لبت ناز کن

سایه‌ی مژگان تو بر روی تو
فتنه کند در خم گیسوی تو

چشم تو از لب شرر انگیزتر
مژگان از طره دلاویزتر

زمزمه‌یی می‌شنوی چیست این
بانگ هوس شورش مستی‌ست این

خیز و مرا دست در آغوش کن
رفته و آینده فراموش کن

دیده فروپوش زمانی ز من
تا نشوم بی‌خبر از خویشتن

باز کنم گوی گریبان تو
بوسه نهم بر سر پستان تو

دست تو را نرم و سبک با زبان
بوسم و لیسم چو سگی مهربان

گاه بخایم لب و گه گردنت
گربه‌صفت پنجه کشم بر تنت

وه که مرا تاب نگاه تو نیست
چیست نگاه تو نگاه تو چیست

بوسه به مژگان درازت دهم
تا دمی از شورش نازت رهم




از بیلیتیس

.
.
( خاشاک-288 )

۱۳۹۲ آبان ۱۳, دوشنبه

پاسخ پروین بامداد به قطعه‌ی بالا

به بزم شعر،شبی دیده آشنا کردم
به طلعتی که به دل،آشنای دیرینه بود

به شام تیره‌ی عمرم،دمید پرتو روز
ستاره‌یی که سزاوار مهر پروین بود

به بال شعر درخشانِ آسمانیِ خویش
جمالش آینه‌ی جانِ مهرآیین بود

چه شورها که به برق نگاه می‌انگیخت
بیان و لهجه و لبخند او،چه شیرین بود

اگرچه چهره‌ی پر چین و موی سمین داشت
هنوز هم به خدا،رهزن دل و دین بود

ازین مشاهده چنگ دلم به دیده سرود
که: بر بلندی بخت تو،شاهدم این بود


.
.
( دیوان-476 )

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

نخستین دیدار با خانم پروین بامداد شاعر گرامی

به وقت صبح‌دمان،کوکبی فروزان را
به خواب دیدم و خوابی،عجیب شیرین بود

چو بامداد،سراپرده برکشید به کوه
عیان شد آنچه سزاوار مدح و تحسین بود

به غمزه دیده‌ی بی‌خواب آسمان می‌گفت
که آن ستاره‌ی مهرآفریده،پروین بود

.
.
( دیوان-475 )