۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

هم‌بازی درازدست

از کودکی،اردشیر ثانی
خوش‌خوی و سلیم و مهربان بود

آثار دلیری از جبینش
با نور فروتنی عیان بود

هم‌بازی خردسال او لیک
در لاف‌زنی سبک‌عنان بود

دوران صبی گذشت و روزی
او شاه شد،این‌یکی سپهبد

او شاه شد این سپهبد اما
شاهی نیکو،سپهبدی بد

در انجمنی شبی به مستی 
گفتش که من از بلا نترسم1

آن شیرشکار تیزچنگم
کز صولت اژدها نترسم

گر رنجه نسازم ایزدان را
از شاه نه،کز خدا نترسم

شاهش به شکوه پادشاهان
داد از ره عاطفت پیامی

کز حشمت ماست گر تو داری
در دیده‌ی خلق احتشامی

دورست ز شانم این سخن لیک
من پادشهی جهان‌پناهم

هم‌بازی اردشیر نامی
بودی تو،من اردشیرشاهم

هان گر تو بگویی آنچه خواهی
من هم بکنم هر آنچه خواهم

آنگه به دو چشم خویش بینی
کز شاه بترسی،از گدا هم




1-حرف «ش» در «گفتش» ضمیر اضافی است چان‌که می‌گوییم فلانی امروز آمدش اینجا و این حرف در شعر فراوان بکار رفته است.

.
.
( دیوان-317 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر