ما را هوای دید و سر بازدید نیست
قفل زبان بستهی ما را کلید نیست
قفل زبان بستهی ما را کلید نیست
با عالم سکوت چنان خو گرفتهام
کز عالمم توقع گفت و شنید نیست
کز عالمم توقع گفت و شنید نیست
یا در زمانه منظرهی دیدنی کم است
یا دیدنیست جمله و توفیق دید نیست
یا دیدنیست جمله و توفیق دید نیست
ماتم رسیدهام من و ماتم رسیده را
عید ار ببارد از در و دیوار،عید نیست
عید ار ببارد از در و دیوار،عید نیست
ما را دگر به محفل شعر و ادب مخوان
کان کس که جان به محفل ما میدمید نیست
کان کس که جان به محفل ما میدمید نیست
گرمیفزای انجمن ما وحید بود
اکنون ز انجمن چه ثمر،چون وحید نیست
اکنون ز انجمن چه ثمر،چون وحید نیست
ابر سیاه مرگ بر آن آفتاب فضل
چونان فکند سایه که نورش پدید نیست
چونان فکند سایه که نورش پدید نیست
تشویق کرد و معرفت افزود و ره نمود
ما را پس از وحید به کس این امید نیست
ما را پس از وحید به کس این امید نیست
در من ز بعد مرگ تو ای جان معرفت
شور و سرور و نشاط و نشید نیست
شور و سرور و نشاط و نشید نیست
ای سیل فتنه کاخ ادب را فرو نورد
کانکس که بود پیش تو سدی سدید نیست
کانکس که بود پیش تو سدی سدید نیست
او باب فضل و قفل سخن را کلید بود
در جمع ما و عالم معنی وحید بود
در جمع ما و عالم معنی وحید بود
ای پیر سر سپید که در خاک خفتهای
مانند جان عزیزی از آن رخ نهفتهای
مانند جان عزیزی از آن رخ نهفتهای
از نغمهی بلند تو در خاکدان دهر
بیدار شد جهان و تو در خاک خفتهای
بیدار شد جهان و تو در خاک خفتهای
گویم مگر تهی شده دریای معرفت
از بس گهر به مثقب1 اندیشه سفتهای
از بس گهر به مثقب1 اندیشه سفتهای
در پیشگاه عدل الهی ز خوی خوش
چون سرو سربلندی و چون گل شکفتهای
چون سرو سربلندی و چون گل شکفتهای
ای خاک تیره مشعل فضل و کمال بود
این نور پاک را که تو در بر گرفتهای
این نور پاک را که تو در بر گرفتهای
صاحبدلان زیاد تو غافل نیاند از آنک
در دل نشستهای اگر از دیده رفتهای
در دل نشستهای اگر از دیده رفتهای
زانجا سعید آمد و زینجا سعید رفت
ما را به جا گذاشت وحید و وحید رفت
ما را به جا گذاشت وحید و وحید رفت
1-مثقب:مته،وسیلهیی که با آن چیزی را سوراخ میکنند
.
.
( دیوان-337 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر