دیرگاهی است کان پریمنظر
بین بیم و امید هشته مرا
بین بیم و امید هشته مرا
در گلستان آرزومندی
رفته آن سرو ناز و کشته مرا
رفته آن سرو ناز و کشته مرا
عشق خود را ز من نهفته،ولی
دوست میدارد آن فرشته مرا
دوست میدارد آن فرشته مرا
.
.
( دیوان-468 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر