جایگاه خواب من ناظر به زیبا منظریست
نقش رویای جوانان،خوابگاه دختریست
نقش رویای جوانان،خوابگاه دختریست
بستری از پرنیان سرخ و در دامان او
سر بر آر،ای اشتیاق خفته،شیرین دلبریست
سر بر آر،ای اشتیاق خفته،شیرین دلبریست
جامهیی هر شب بپوشد،آرزوپرور تنش
جامهیی،کز نازکی،گویی خیال شاعریست
جامهیی،کز نازکی،گویی خیال شاعریست
بر بلورینشانه،گیسوی بلوطیرنگ او
سایهی بیدیست کاندر آب روشن گوهریست
سایهی بیدیست کاندر آب روشن گوهریست
جنبش گیسوی او گوید برو،گوید بیا
خواندن و راندن،بدین ایمای شیرین،محشریست
خواندن و راندن،بدین ایمای شیرین،محشریست
خودنماییهای شادیبخش دارد،حسن او
چون شرابی لعلگون،کاندر بلور ساغریست
چون شرابی لعلگون،کاندر بلور ساغریست
صحبت شیرین او،با خویشتن،در آینه
سرخوش و مستانه،چون دلدادهیی با دلبریست
سرخوش و مستانه،چون دلدادهیی با دلبریست
هیچش از دزدیده دیدنهای مردم،باک نیست
چشمهی مهتاب داند،کش ز هر سو ناظریست
چشمهی مهتاب داند،کش ز هر سو ناظریست
نرم و رقصان،لغزد اندر پشهبندی از حریر
چون گلی،کش از غبار صبحگاهی چادریست
چون گلی،کش از غبار صبحگاهی چادریست
روحپرور پیکرش،در پرنیانی بسترش
چون گلی بر سینهیی،چون آتشی در مجمریست
چون گلی بر سینهیی،چون آتشی در مجمریست
صفحهیی چند از کتاب را،فرو خواند به لطف
آنکه خود،وصف جمالش،بینهایت دفتریست
آنکه خود،وصف جمالش،بینهایت دفتریست
دست نورافشان او،خاموش سازد برق را
گرچه در دامان شب،خود چون فروزاناختریست
گرچه در دامان شب،خود چون فروزاناختریست
چشم زیبایینگر را،پرده بر بندد،ولی
روح زیبایینگر را نیز،چشم دیگریست
روح زیبایینگر را نیز،چشم دیگریست
تهران1335
.
.
( دیوان-68/9 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر