با آنکه پا ز صحبت عالم کشیدهام
جز مردمی ز مردم عالم ندیدهام
جز مردمی ز مردم عالم ندیدهام
دردم ولی به جان و تن خود فتادهام
خارم ولی به پای دل خود خلیدهام
خارم ولی به پای دل خود خلیدهام
پرتو دهد محبت یاران چو شمع و من
چون شعله از نسیم تعلق رمیدهام
چون شعله از نسیم تعلق رمیدهام
بر سبزهها چمند چو پروانه خلق و من
چون عنکبوت گوشهی عزلت گزیدهام
چون عنکبوت گوشهی عزلت گزیدهام
گویی سرشک حسرت و رنجم که با سکوت
در تیرهشب ز دیدهی کوری چکیدهام
در تیرهشب ز دیدهی کوری چکیدهام
یک گل نه،یک ثمر نه،که یک برگ خشک هم
از شاخ عمر و گلشن هستی نچیدهام
از شاخ عمر و گلشن هستی نچیدهام
دزاشیب 1332
.
.
( دیوان-144/45 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر