۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه

عزلت‌گزیده

با آنکه پا ز صحبت عالم کشیده‌ام
جز مردمی ز مردم عالم ندیده‌ام

دردم ولی به جان و تن خود فتاده‌ام
خارم ولی به پای دل خود خلیده‌ام

پرتو دهد محبت یاران چو شمع و من
چون شعله از نسیم تعلق رمیده‌ام

بر سبزه‌ها چمند چو پروانه خلق و من
چون عنکبوت گوشه‌ی عزلت گزیده‌ام

گویی سرشک حسرت و رنجم که با سکوت
در تیره‌شب ز دیده‌ی کوری چکیده‌ام

یک گل نه،یک ثمر نه،که یک برگ خشک هم
از شاخ عمر و گلشن هستی نچیده‌ام




دزاشیب 1332

.
.
( دیوان-144/45 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر