۱۳۹۳ مرداد ۸, چهارشنبه

مرگ قمرالملوک وزیری

دردا که قمر ازین جهان رفت
آهی شد و سوی آسمان رفت

تن رفت به خاک و جان پاکش
نوری شد و سوی لامکان رفت

شب،سوخت در آتشی روان‌کاه
چون شمع و سحرگه،از جهان رفت

چون دید که دوستان دورنگند
چون اشک،ز چشم دوستان رفت

آهسته چو آه نامرادان
تا دامن عرش،پرفشان رفت

ارزنده چو گنج شایگان بود
وز دست جهان به رایگان رفت

در انجمن هنرشناسان
روزی دو عیان شد و نهان رفت

با شور و نوایی آسمانی
زین خاک‌سرا،بر آسمان رفت

پیدا و نهان چون نکهت گل
آمد به میان و از میان رفت

صد گونه ترانه در دهان داشت
آن گل که خموش و بی‌زبان رفت1

با آنکه ضعیف و ناتوان بود
تا کوی عدم،دوان‌دوان رفت

خوش‌دل سوی آشیان جاوید
آن مرغ بهشتی‌آشیان رفت

غمگین‌تر ازین نمی‌توان زیست
بی‌غم‌تر ازین،نمی‌توان رفت

 
 

 
1-آن خواننده‌ی هنرمند در آخرین روزهای عمر گرفتار لکنت زبان بود.
 
.
.
( دیوان-466 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر