۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

فرشتگان پرستار

مرا بی‌خویشتن از پیش جراح
برون بردند و بر بستر نهادند

ز خون پاک گم‌نامان شهرم
رهی آهسته بر شریان گذاشتند


*          *          *


چو با خویش آمدم پیرامن من
ز موجودات عرشی محفلی بود

پری بودند آنان یا فرشته
نمی‌دانم ولی باغ گلی بود


*          *          *


وجودم چون بخاری نرم و بی‌وزن
به دنیای دگر پرواز می‌کرد

وز آن دنیای رویایی شبانگاه
برون می‌رفت و چشمی باز می‌کرد


*          *          *


دگر ره زان پری‌زادان قدسی
بهاری نو،جهانی تازه دیدم

از آن شیرین‌پرستاران زیبا
عنایت‌های بی‌اندازه دیدم


*          *          *


یکی با لطف و مهری مادرانه
بساط رنج و غم را درنوشتی

فشار خون،شمار نبض و دم را
یکی سنجیده در دفتر نوشتی


*          *          *


اگر گویم که آن خوبان فرشته‌ند
فرشته در لباس آدمی نیست

وگر خوانم بشر این حوریان را
بشر با این مروت در زمی نیست


*          *          *


همانا در گِل این خوش‌خصالان
فروغی خاص از نور خدایی است

سراسر آدمی‌زادند اما
میان آدم و آدم جدایی است


*          *          *


سخن کوته که این حوری‌سرشتان
فداکاران هم‌نوعان خویش‌اند

فداکاری کلامی نارسا بود
که اینان معنیی از گفته بیش‌اند







پس از دمین جراحی در بیمارستان شرکت نفت
16دی‌ماه1345

.
.
( دیوان-401/02 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر