۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

گل ناز

آن گل ناز که با عشوه و ناز آمده‌است
عشق خوش‌عاقبت ماست که باز آمده‌است

قامت افراخته و طره‌ پراکنده به دوش
نقشی آشفته ز امید دراز آمده‌است

خوش‌تر از نور مه و عطر گل و جلوه‌ی صبح
اوست او کز در این خانه فراز آمده‌است

سخت بی‌ذوقم اگر ناز و عتابش نخرم
کان پری هم‌ره صد قافله ناز آمده‌است

عرض حاجت کن و خوش باش که با همت عشق
ناز او بر در ارباب نیاز آمده‌است


1338
.
.
( دیوان-82 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

پاسخ میمون*

با یکی میمون ز اسرار وجود
داشتم گفتی که می‌باید شنود

دیدمش خوش در جهان ‌بی‌غمی
گفتم:ای سر دودمان آدمی

جد من هم‌چون تو میمون بوده‌است  1 
زین همایون حلقه بیرون بوده‌است2

نغمه‌یی نو خواند و راهی ساز کرد3
 تا ره آدم‌شدن را باز کرد

تو درین مویین‌قبا چون مانده‌یی
ای پسر عم از چه میمون‌ مانده‌ای

راه مردم گیر و خوی مردمی
آدمی شو ای نیای آدمی


*          *          *

چون که میمون این حدیث از من شنفت
زد معلق بر فراز شاخ و گفت:

گر به زیر بار محنت خم شوم
آنقدر خر نیستم کآدم شوم




*در باغ حیوانات شهر بازل سویس که شهرتی عالم‌گیر دارد در حالی که گرم تماشای میمون‌ها و بازی آن‌ها بودم گفته شد
1-نظریه‌ی داروین
2-حلقه‌ی مفقود
3-راه:آهنگ
.
.
( دیوان-209/10 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

الاهه‌ی بخت

در آنجا تکیه بر دیوار داده‌ست
سیه‌دل حجره‌یی چون روح کافر

در آن تاریک‌منزل آرمیده
تهی‌مغزی گران‌جان و سبک‌سر

اگر قاتل نباشد راهزن هست
که می‌بارد ز سر تا پای او شر

ز شب مانده شرابی و کبابی
به روی میز با سیگار و ساغر

*          *          *

در آن ساعت که سر برداشت از خواب
سپیده‌ی صبح در دامان خاور

تبسم کرد و خندان گشت و واشد
در آن کلبه با دستی معطر

درآمد ماه‌رویی کز جبین ساخت
سیه‌دل حجره را صبحی منور

الهه‌ی بخت بود آن مه که زی خلق
ز روزن آید ار بندی بر او در

سبک نزدیک بستر رفت و بنهاد
به پای خفته درجی پر ز گوهر

*          *          *

درین دم از برون‌سو،خسته پیری
خمیده پشت و گردآلود و مضطر

سبک در جستجوی بخت می‌رفت
ولی دستی سیاهش بود رهبر

خدای بخت فارغ دل نشسته
کنار خفته چون رویای مادر

یکی بیدار و بختش رفته در خواب
یکی در خواب و بخت استاده در بر

به دست آن،شود زر طلا،خاک
به پای این شود خاک سیه زر

یکی جوید نیابد این عجیب است
یکی ناجسته یابد این عجب‌تر

.
.
( دیوان-444/45 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۹, شنبه

یک سال گذشت

خوانندگان گرامی درود

یک سال از آغاز به کار وبلاگ سپری شد و وارد سال دوم شدیم. در این مدت تلاش داشتم که هر روز یک سروده از پژمان بختیاری را در وبلاگ قرار دهم تا همه‌ی سروده‌ها یک‌جا،به صورت دسته‌بندی شده و آسان بتواند مورد بهره‌برداری همه‌گان قرار گیرد.در سه دامنه‌ی بلاگفا،بلاگ‌اسپات و وردپرس و هم‌چنین در توییتر،فرندفید و فیسبوک در دست‌رس هستیم. هم‌چنین می‌توانید با وارد کردن ایمیل خود در ووردپرس،واپسین نوشته‌ها را هم‌زمان در میل‌باکس خود بخوانید.
البته کمی و کاستی‌ها کم نبود. از به‌روز نشدن وبلاگ در برخی روزها و گاهی چند روز پیاپی گرفته،تا اشتباه‌های نوشتاری.که بی‌تردید تا آنجا که در توانم هست،می‌کوشم که به کم‌ترین اندازه باشد.
امیدوارم این مجموعه وبلاگ برای شما پژمان‌دوستان و علاقه‌مندان به شعر سودمند باشد. خواهش من این است که نیکی کنید و پیشنهادهای خود را برای هرچه بهتر شدن و آسان‌تر شدن بهره‌برداری از نوشته‌ها را با ما درمیان بگذارید،دیدگاه‌تان را بنویسید و بدانید که این دیدگاه‌های شماست که مایه‌ی دل‌گرمی برای ادامه کار می‌شود. خود پس از لاگین کردن،به نخستین چیزی که نگاه می‌کنم بخش دیدگاه‌ها هست که شوربختانه تاکنون جز چند بار انگشت‌شمار،بخت دریافت آن‌ها را نداشتم.
همان‌گونه که گفته شد،نادرست نویسی واژه‌ها بی‌تردید وجود دارند،هرچند که تلاش می‌کنم به کم‌ترین اندازه باشد،اما خب آدمی‌ست.خواهش دارم که هرگاه هنگام خواندن نوشته‌ها با این دست از نادرستی‌ها برخورد کردید،در بخش دیدگاه‌ها ما را آگاه کنید تا درست‌نویسی بشوند.هتا اگر گمان نادرست بودن هم دارید،باز به گوش ما برسانید که کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند.
خواهش دیگر اینکه ما را در شبکه‌های اجتماعی که پیش‌تر گفته شد به‌ویژه فیسبوک دریابید.سروده‌هایی که مورد پسندتان است را با دوستان خود هم‌خوان کنید،تا پژمان‌دوستان روز به روز بیشتر شوند و به فراموشی سپرده شدن پژمان هرچه بیشتر به درازا بکشد.
سخن‌کوتاه،سپاس از همه‌ی شما که این دفتر را می‌خواندید و همراه بودید و با امید اینکه روز به روز این دفتر پربارتر و دل‌خواه شما یاران باشد...

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

آزادی

مرا عقل را استاد بودن
عروس بخت را داماد بودن

به حکمت بوعلی،در علم رازی
به دانش صاحب عباد بودن

به کردار سلیمان حکم‌فرما
به وحش و طیر و ابر و باد بودن

درین غم‌خانه از غم دور ماندن
درین ویران‌سرا آباد بودن

به آزادی قسم کاندر بر من
نباشد بهتر از آزاد بودن

.
.
( دیوان-163/64 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

یکی از خصال کریم‌خان

شنیدم که یک‌روز دارای زند
که بختش قرین بود و تختش بلند

یکی انجمن ساخت ز ایران‌سران
سخن رفت از کارهای گران

تملق‌گران گردن افراختند
ز اوصاف او قصه‌ها ساختند

از آن تیرگی شاه روشن‌نفس
سته‌گشت و غرش‌کنان گفت:بس

مسازید ازین بیش خوش‌بین مرا
مخواهید گم‌ره‌تر از این مرا

مرا حسنی ار هست هم عیب‌هاست
از آن‌رو که بی‌عیب مطلق خداست

گرم پرده بر عیب‌ها گسترید
به من از پدرکشته دشمن‌ترید

یکی گفت:فرمان جهان‌دار راست
ولی گر نرنجد ز گفتار راست

تنش زورمندست و برنده‌تیغ
رعیت نمی‌ترسد از او دریغ

چو این قصه دارای ایران شنفت
بدان داستان‌زن بخندید و گفت

رعیت گر از ما نترسد چه غم
که از او نترسیم ما نیز هم

گر او را به دل نیست بیم از کریم
مرا هم به خاطر ازو نیست بیم

نه او ترسد از ما و نه ما ازوی
درین عرصه زورآزمایی مجوی

.
.
( دیوان-211/12 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

سلام به شیراز

سلام من به تو ای جلوه‌گاه خواجه و شیخ
که زیر بام فلک خوش‌تر از تو جایی نیست

سلام من به تو ای شهر عشق و شعر و شراب
که بی تو گلشن احباب را صفایی نیست

سرای عشقی و جای مهین و کاخ امید
قسم به عشق کز آن خوب‌تر سرایی نیست

سلام من به تو ای سعدی بلند سخن
که چون تو شهر ادب را سخن‌سرایی نیست

سلام من به تو ای حافظ،ای فرشته‌ی مهر
که بی‌نوای تو این باغ را نوایی نیست

سلام من به تو ای ماه‌روی شیرازی
که جز هوای توام در جهان هوایی نیست

ز اشتیاق تو پر می‌زند دلم چه کنم
که دل‌نشین‌تر از آن آشیانه جایی نیست

دلم به دست تو و جای عشق توست،بیا
بیا که جز تو درین شهر دل‌ربایی نیست

وصال هم‌چون تویی را به چون منی ندهند
که تکیه‌گاه شهان،جای هر گدایی نیست

.
.
( دیوان-438/39 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

ببین

موج گیسو نگر،آرامِ بناگوش ببین
سایه و روشن آن زلف سمن‌پوش ببین

رقص اندام و پر افشانی پیکر دیدی
گوش بگشای و سخن‌گفتن گیسوی‌ش ببین

همچو گل‌برگ شکن‌یافته،در طره‌ی او
دم به دم جلوه‌گری می‌کند آن گوش،ببین

گر خموش است لب بوسه‌نوازش،غم نیست
دفتری ساخته از چشم سخن‌گوش ببین

ور به سردی نگرد سوی تو،افسرده مشو
سردی عشوه مبین،گرمی آغوش ببین

سخن تلخ ندیدم که بگوید،ور گفت
سخن تلخ رها کن،لب پرنوش ببین


رم 1336
.
.
( دیوان-161/62 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

رهرو

تا رهرو عدم شد جسم شکسته‌ی ما
آسایشی عجب یافت اندام خسته‌ی ما

تا راه نیستی شد بر روح ما گشاده
صدها گره گشودند از کار بسته‌ی ما

بر خاک غم‌نصیبان آهسته بگذر ای باد
تا بر نخیزد از جای گرد نشسته‌ی ما

ما را ز خواب نوشین ای صور بر می‌انگیز
خوش آرمیده در خاک جسم شکسته‌ی ما

رویی سیاه داریم ای اشک همتی کن
باشد که شسته گردد روی نشسته‌ی ما


*          *          *


در خاک تیره خفتم سوزان و اشک‌ریزان
خاکستر ندامت بر فرق خویش بیزان

بر خاطر عزیزان گر بار من گران بود
رفتم که رفته باشم از خاطر عزیزان

سنگ دغل نهشتیم اندر ترازوی کس
تا سنگ ما چه باشد باری به روز میزان

شرمنده بودم از خلق از بی‌وجودی خویش
زان‌رو همیشه ماندم از مردمان گریزان

کس در جهان ندانست قدر مرا و شادم
کاسوده شد متاعم از دست بی‌تمیزان



در بیماری نومید کننده‌ی خرداد 1324
.
.
( دیوان-324/25 )
( خاشاک-90/1 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

وظیفه‌ی زن

نامه‌ی سربسته به مهر عفاف
هست گواه تو به گاه زفاف

لیک مپندار که هر صبح عید
نامه و تکلیف به پایان رسید

کز پس آن نامه بود نامه‌ها
مشغله‌ها باشد و هنگامه‌ها

زندگی تازه تکالیف نو
آورد از بهر تو غافل مشو

.
.
( دیوان-233/34 )