۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

رهزن عشق

از من گرفت رهزن عشق تو تا مرا
برد از ره صواب به راه خطا مرا

راهی نهفته بود مرا با خدا ولی
عشق تو دور کرد ز راه خدا مرا

آگه نه ای که فتنه چه ها کرد با دلم
تا آشنا کند به تو دیر آشنا مرا

از شاهراه دین سوی بی دینی ام کشید
تا عاقبت کجا برد این رهنما مرا

یاد خدا چگونه کند راه در دلم
لبریز کرده یاد تو سر تا به پا مرا

عشق است با شکوه و ازو باشکوه تر
مرگ است تا خلاص کند زین بلا مرا

.
.
( دیوان-54 )

۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

تقدیر و تدبیر

چند شکایت کنی از سرنوشت
کی است نگارشگر این خط زشت

دشمنی پیر فلک با تو چیست
کیست عدوی تو درین عرصه کیست

منکر تقدیر نیم من،ولی
یاور او خود توئی از کاهلی

خیز و توکل کن و گامی بزن
بر سر این فکر لگامی بزن

سست مکن رشته تدبیر را
سخت مدان پنچه ی تقدیر را

خیز و به منزل برسان بار را
در کف تقدیر مهل کار را

رهبر تقدیر جهانداور است
لیک ترا نیز همو رهبر است

نیست خدای تو حسود و بخیل
میوه دریغ از تو ندارد نخیل

دست فرا کن رطب تر بچین
میوه ازین نخل برآور بچین

ور تو بر آنی که ز شاخ بلند
میوه فتد تا تو شوی بهرمند

شکوه مکن از فلک کج نواز
با هوس میوه ی شیرین بساز

.
.
( دیوان-224/25 )

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

عشق موهوم

ای یار ناشناخته من دوست دارمت
گاهی به جان و گاه به دل می سپارمت

در عالم خیال ترا در کنار خویش
می بینم و به سینه ی خود می فشارمت

جانکاه شد حقیقت بی رحم زندگی
ای زاده ی تصور،از آن دوست دارمت

بردار پرده تا که سراپای خویش را
دستی کنم ز شوق و به گردن درآرمت

بازآ که روشنایی شمع وجود را
اشکی کنم ز حسرت و در پا ببارمت

درد من و حکایت عشق عجیب من
پیچیده قصه یی ست که گفتن نیارمت

مخلوق آرزوی منی ای شراب عشق
در جام جلوه کن که به شادی گسارمت

نی نی که من به گوشه غم خو گرفته ام
در این سیاهچال بلا از چه دارمت

تا عاشقی موافق خود جویی ای عزیز
بدرود گو به دست خدا می سپارمت

زعفرانیه  1340

.
.
( دیوان-94/5 )

۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

تنگدستی ها

چنانم در خمار افکنده دست تنگدستی ها
که پندارم خیالی بود و خوابی بود مستی ها

ز دوران جوانی ها چه با من مانده می دانی؟
خیال عشق بازی ها،خمار می پرستی ها

ز دست کوته خویش آن به فقر آلوده می گوید
ز شهر اغنیا خوشتر،جهان تنگدستی ها

چو خوش خویی که در رنج ست از دیدار بدخویان
ندارم خواهشی از خلق و می رنجم ز پستی ها

عدم را گر وجودی بود دست از آستین برکش
بگیر ای دل،بگیر از نیستی ها داد هستی ها

1326
.
.
( دیوان-52 )

۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

شیرین دهن

خوش خنده و خوش بوسه و شیرین دهنی تو
ای طایر قدسی،ز کدامین چمنی تو

ای آیت زیبایی و مجموعه ی خوبی
طاووس بهشتی و غزال ختنی تو

سوگند به دندان و لبت،کز لب و دندان
غارتگر هوش من و صد انجمنی تو

یک لحظه برون آی از آن خانه ی تاریک
تا خلق ببیند،چه روشن بدنی تو

منظور جهان گشتی و محبوب دل من
زان روی که روشن دل و پاکیزه تنی تو

یک بوسه ی شیرین صله ی شعر به من ده
تا خلق بگویند که شیرین سخنی تو

.
.
( دیوان-165 )

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

عشق شاعرانه

یار ترا من نشناسم که کیست
هر که بود چون تو و من آدمی است

طرفه تنی از رگ و پی ساخته
تازه رخی دلکش و پرداخته

لیک تو او را به فلک برده ای
گر نه خدا،نیمه خدا کرده ای

پایه ی عشق است به غایت بلند
لیک به شاه پریان دل مبند

دل به کسی بند که جانی دروست
آنِ کسی باش که آنی دروست

در پی حظّ نظر ای جان مرو
دختر حوا پی شیطان مرو

یار تو در چشم تو زیبا کسی است
لیک دلاراتر ازو هم بسی است

.
.
( دیوان-229/30 )

۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

مهر ایران زمین

اگر ایران بجز ویرانسرا نیست
من این ویرانسرا را دوست دارم

اگر تاریخ ما افسانه و رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم

نوای نای ما گر جانگداز است
من این نای و نوا را دوست دارم

اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم

به شوق خار صحراهای خشکش
من این فرسوده پا را دوست دارم

من این دلکش زمین را خواهم از جان
من این روشن سما را دوست دارم

اگر بر من ز ایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم

اگر آلوده دامانید،اگر پاگ
من،ای مردم،شما را دوست دارم

این قطعه در اواخر 1320 که همه چیز ماهون و معروض بی احترامی بیگانگان متجاوز و بیگانه پرستان داخلی شده بود،گفته و منتشر شد.
.
.
( دیوان-424 )

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

زاغ و پروانه

دوش پروانه ای به دامن باغ
خنده زد بر سیاه جامه ی زاغ

گفت که بد نوای زشت خرام
ای برآورده در شئامت نام

سیر گلشن سزای پای تو نیست
باغ جای من ست،جای تو نیست

بر سر و روی لاله جای من است
چشم نرگس به زیر پای من است

چون به طرف چمن پر افشانم
بر گل از بال خود زر افشانم

رونق افزای بوستانم من
باغ را آنچه باید آنم من

مردم چشم باغ خال من ست
شاهی گل ز چتر بال من ست

خط من شوخ و خال من شنگ ست
در پر و بال من دو صد رنگ ست

سبز و گلگون و ارغوانی و زرد
سر به سر دلپذیر و جانپرورد

در تو جر رنگ سوک و ماتم نیست
نغمه یی نیک جویم آن هم نیست

تو کجا و سیر و گشت باغ کجا
گل و گلشن کجا و زاغ کجا

زاغ گفت:ای اسیر بند هوس
بس کن از این گزافه خوانی بس

گرچه بال و پری عجیب هست
خط و خالی نظر فریب هست

لیک سود جهان ز بود تو چیست
ای سبکسر بگو که سود تو چیست

با تو اقبال گل ملازم نیست
باغ را حضرت تو لازم نیست

تو نه خواهان گلشن و چمنی
در تکاپوی قوت خویشتنی

بر سر هر گلی که جای تو شد
شیره ی جان او غذای تو شد

پایت ار جا بر ارغوان گیرد
ارغوان رنگ زعفران گیرد

تو در آن جامه رنگها داری
نوشخوار شرنگها داری

ما سیه جامه ایم و یک رنگیم
عاری از نقش رنگ و نیرنگیم

گفت پروانه با پر افشانی:
ای کلاغ،ای خدای نادانی

چند گویی که در تو رنگی نیست
رنگ بالاتر از سیاهی چیست

تو سیاهی و جز سیه کاری
ناید از چون چون تو دلیسه کاری

دشمنی ای پلید خیره نگاه
تو به حیوان کنی و من به گیاه

عمر من گر زیان دهد ور سود
چند روزی فزون نخواهد بود

لیک بزم تو را بقا ساقی است
در جهانی تو تا جهان باقی است

عمر من کوته ست و دلخواه ست
عمر هر چیز خوب کوتاه ست

زاغ گفتش به طعنه خنداخند
کای زبان بسته خیرگی تا چند

من در آن دم که گرم پروازم
دشمن موشِ خانه پردازم

تو که همراه لاله و سمنی
آفت گل بلای نسترنی

ای ز پندار خویش رفته ز هوش
تو به گل دشمنی کنی نه به موش

گر پر و بال ما دل آرا نیست
گنه از خالق است از ما نیست

چیست نازت به خط و خال ای دوست
ما را نیز خال و خط نیکوست

ناگهان دختری گلستان کرد
جست و پروانه را به دام آورد

سوزنی زد به پشت زیبایش
داد در جعبه ای نکو جایش

زاغ گفت:ای ز جام غفلت مست
سود خال و خط نکو اینست

.
.
( دیوان-194/95 )

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

مرده پرستی

سوکواران مجللسی آراستند
مرده یی را شاد و خوشدل خواستند

هرکه بود آنجا ز خویَش خوب گفت
خوب گردد هرکه شد با خاک جفت

مردگان خوبند اما زندگان
غرق بدنامی ازین تازندگان

هر یکی از دیگری گوید بدی
آه ازین بدکاری و نابخردی

بد نباید گفت آری مرده را
نیست آزردن سزا آزرده را

لیک اگر باشد کسی صاحب نظر
زنده است از مرده صد ره خوبتر

زندگان هم مردگان خواهند شد
در صف آزردگان خواهند شد

نیک ازینان گو که صاحب زیستند
مردگان محتاج نیکی نیستند

گر بدند ار نیک در دارالقرار
با خدای خویشتن دارند کار

زنده با زندست دمساز ای عزیز
زنده پرور باش ای صاحب تمیز

مردگان را با خدای خود گذار
زندگان را خوب گوی و خوب دار

خوب شو جانا به مسکین زندگان
مردگان آتی اند این زندگان

.
.
( دیوان-187/88 )

۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

طریق شاه مردان

بنده را «آزاد» اگر نامد کسی،آزاد نیست
بلبل،ار در باغ گل محبوس گردد،شاد نیست

آن که از گلزار آزادی،به بویی خوش خوشدل است
جای اگر در چشم آزادی کند،آزاد نیست

مملکت را جان من،آزاد کن،آباد نه
زانکه آبادش کند آزادی،ار آباد نیست

آن که خون،در راه آزادی نریزد،نیست مرد
وانکه سر،در پای آزادان نبازد،راد نیست

زینهار،از رهزنان توده،راه خود مپرس
کجروان،را،جز طریق کج،رهی در یاد نیست

می نشانندت سبک،در زیر زنجیری گران
گر تو را بیمی به دل،زین حزب کج بنیاد نیست

ار تو خود گردن نهی،زنجیر استبداد را
جرم آن بر توست،بر زنجیر استبداد نیست

بنده گردد ملت،ار میدان آزادی نیافت
قسمت خسرو شود شیرین،اگر فرهاد نیست

الله الله،دل منه بر رهزنان توده یی
کاخ حزب توده را،جز بر خیانت لاد نیست

نغمه ی حق،از گلوی ناحق،ار خیزد خطاست
منظر دل،جایگاه جلوه ی اضداد نیست

پیر را،گفتم:«طریق سربلندی چیست؟»گفتا:
«جز طریق شاه مردانم،رهی در یاد نیست»

با کج اندیشان،جهاد و با جفا کیشان،نبرد
راستان را سازشی،با خیل کج بنیاد نیست

حق طلب زی،راد زی،روشن روان زی،پاک زی
بیش از اینت،حاجتی بر وعظ و بر ارشاد نیست

 1324

1-لاد:پی،بنیان
.
.
( دیوان-11/12 )