چنانم در خمار افکنده دست تنگدستی ها
که پندارم خیالی بود و خوابی بود مستی ها
که پندارم خیالی بود و خوابی بود مستی ها
ز دوران جوانی ها چه با من مانده می دانی؟
خیال عشق بازی ها،خمار می پرستی ها
خیال عشق بازی ها،خمار می پرستی ها
ز دست کوته خویش آن به فقر آلوده می گوید
ز شهر اغنیا خوشتر،جهان تنگدستی ها
ز شهر اغنیا خوشتر،جهان تنگدستی ها
چو خوش خویی که در رنج ست از دیدار بدخویان
ندارم خواهشی از خلق و می رنجم ز پستی ها
ندارم خواهشی از خلق و می رنجم ز پستی ها
عدم را گر وجودی بود دست از آستین برکش
بگیر ای دل،بگیر از نیستی ها داد هستی ها
بگیر ای دل،بگیر از نیستی ها داد هستی ها
1326
.
.
( دیوان-52 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر