یک ذره غباریم و درین خاک سیه دل
شادیم که بر خاطر یاری ننشستیم
شادیم که بر خاطر یاری ننشستیم
چون خار کویریم که لب تشنه به صحرا
مردیم و به سودای بهاری ننشستیم
مردیم و به سودای بهاری ننشستیم
بازیچه ی طوفانم و یک لحظه در این دشت
بر گل نه،که بر سینه ی خاری ننشستیم
بر گل نه،که بر سینه ی خاری ننشستیم
چون شمع بر افروخته در صحبت یاران
افسوس که جز در شب تاری ننشستیم
افسوس که جز در شب تاری ننشستیم
در گلشن و در بادیه چون جغد سیه دل
با خنده نه بی ناله زاری ننشستیم
با خنده نه بی ناله زاری ننشستیم
.
.
( دیوان-451 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر