۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

نیست

نیست ره بر سر کوی تو ز خوی تو مرا
می کشد،می کشد آخر غم روی تو مرا

طعنه بر موی سپیدم زنی ای مه چه کنم
که کشد موی سیاه تو به سوی تو مرا
 
حسرت اینست که جا داده مرا دست فلک
به کنار تو و ره نیست به کوی تو مرا

بوسه بر چهره ی پر چین من ای دوست مزن
که خجل می کند آئینه ی روی تو مرا

به جنایت،به عنایت،به جهنم،به بهشت
به کجا می کشد ای گل،به چه بوی تو مرا

.
.
( دیوان-55/6 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر