۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

باز آی

باز آی و هستی من آزرده جان بسوز
ور آتشت فرو ننشیند،جهان بسوز

باز آی و انتقام گناه نکرده را
هستی بگیر و خانه برانداز و جان بسوز

آخر چه کردم من آزرده دل،بگو
وانگه مرا چو شمع بر آن آستان بسوز

با ما هم آشیان چو نخواهی شدن بیا
مشت پری که مانده درین آشیان بسوز

زندانسراست خانه ی ما بی جمال تو
باز آی و خانه ی من بی خانمان بسوز

یک ره بیا به کلبه ی اندوه ما،بیا
از بهر ما نه بهر رضای خدا بیا


اصفهان 1307

.
.
( دیوان-348/49 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر