۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

در می زند

باز عشقی حلقه بر در می زند
باز دل در سینه ام پر می زند

آهی از دامن لب پر می کشد
اشکی از مژگان تر سر می زند

روی او چون آذری افروخته است
طره اش دامن بر آذر می زند

زیر گیسویش بلورین شانه اش
طعنه ها بر آب کوثر می زند

روح من بر شاهبال عشق او
در بهشت آرزو پر می زند

لشکری از عقل و دین دارم ولی
شاه من بر قلب لشکر می زند


تهران 1315

.
.
( دیوان-113 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر