باز عشقی حلقه بر در می زند
باز دل در سینه ام پر می زند
باز دل در سینه ام پر می زند
آهی از دامن لب پر می کشد
اشکی از مژگان تر سر می زند
اشکی از مژگان تر سر می زند
روی او چون آذری افروخته است
طره اش دامن بر آذر می زند
طره اش دامن بر آذر می زند
زیر گیسویش بلورین شانه اش
طعنه ها بر آب کوثر می زند
طعنه ها بر آب کوثر می زند
روح من بر شاهبال عشق او
در بهشت آرزو پر می زند
در بهشت آرزو پر می زند
لشکری از عقل و دین دارم ولی
شاه من بر قلب لشکر می زند
شاه من بر قلب لشکر می زند
تهران 1315
.
.
( دیوان-113 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر