۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

چنین نیز توان شد

گر نیست به کام تو پریشانی ام ای دوست
باز آ که پریشان تر ازین نیز توان شد

رفتم که کنم شکوه ز ویرانی خود،گفت:
مخروش که ویران تر ازین نیز توان شد

گفتم که: بر این دیده ی گریان نظری کن
خندید که: گریان تر ازین نیز توان شد

گفتم که: ـــــــــــ ازین عشق و صفا،گفت:
بس کن که پشیمان تر ازین نیز توان شد

با آن دل و دین،بی دل و دین نیز توان بود
هستی تو چنان لیک چنین نیز توان بود

.
.
( دیوان-347 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر