۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

معبود من

دلم جز عشق،معبودی ندارد
جز این سودا جهان سودی ندارد

ز صحرای عدم تا شهر هستی
جهان جز عشق مقصودی ندارد

ز بینائی چه دیدست آنکه در چشم
نگاه حسرت آلودی ندارد

وجود آدمی بی نعمت عشق
نمودی دارد و بودی ندارد

نشد چشمی تر از سوز دل من
دریغا کاتشم دودی ندارد

دل گمراه من جز عشق آن ماه
درین بتخانه معبودی ندارد


میگون1346

.
.
( دیوان-101 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر