دلم جز عشق،معبودی ندارد
جز این سودا جهان سودی ندارد
جز این سودا جهان سودی ندارد
ز صحرای عدم تا شهر هستی
جهان جز عشق مقصودی ندارد
جهان جز عشق مقصودی ندارد
ز بینائی چه دیدست آنکه در چشم
نگاه حسرت آلودی ندارد
نگاه حسرت آلودی ندارد
وجود آدمی بی نعمت عشق
نمودی دارد و بودی ندارد
نمودی دارد و بودی ندارد
نشد چشمی تر از سوز دل من
دریغا کاتشم دودی ندارد
دریغا کاتشم دودی ندارد
دل گمراه من جز عشق آن ماه
درین بتخانه معبودی ندارد
درین بتخانه معبودی ندارد
میگون1346
.
.
( دیوان-101 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر