۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

متاع کهنه

خوبرویان ز تو و عشق تو عار آیدشان
چشم گریان تو آخر به چه کار آیدشان

زر بیفشان،دل و دین در قدم یار مریز
دین و دل کهنه متاعی ست که خوار آیدشان

با زر آید به کنار تو نه با گوهر اشگ
کارزوهای دل از زر به کنار آیدشان

پنجه بر شیر گشایند،نه گنجشک ضعیف
ماهرویان چو تمنای شکار آیدشان

پیر منعم ز تهیدست جوان خوبترست
وان خزان خوشتر از این تازه بهار آیدشان

.
.
( دیوان-155 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر