مستانه گذاری به سرم کردی و رفتی
دیوانه و دیوانه ترم کردی و رفتی
دیوانه و دیوانه ترم کردی و رفتی
گفتم که مگر دیده ام ای ماه به خوابت
زان جلوه که در چشم ترم کردی و رفتی
زان جلوه که در چشم ترم کردی و رفتی
نا آمده برگشتی و از رحم نگاهی
بر دیده ی حسرت نگرم کردی و رفتی
بر دیده ی حسرت نگرم کردی و رفتی
من با تو چه گفتم،چه شنیدم،خبرم نیست
جز آنکه ز خود بی خبرم کردی و رفتی
جز آنکه ز خود بی خبرم کردی و رفتی
آگه چو شدی از من و از عشق من ای دوست
خندیدی و خون در جگرم کردی و رفتی
خندیدی و خون در جگرم کردی و رفتی
چون باد بهاری که وزد بر دل صحرا
پیچیدی و خاکی به سرم کردی و رفتی
پیچیدی و خاکی به سرم کردی و رفتی
1346
.
.
( دیوان-171 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر