۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

رفتی

مستانه گذاری به سرم کردی و رفتی
دیوانه و دیوانه ترم کردی و رفتی

گفتم که مگر دیده ام ای ماه به خوابت
زان جلوه که در چشم ترم کردی و رفتی

نا آمده برگشتی و از رحم نگاهی
بر دیده ی حسرت نگرم کردی و رفتی

من با تو چه گفتم،چه شنیدم،خبرم نیست
جز آنکه ز خود بی خبرم کردی و رفتی

آگه چو شدی از من و از عشق من ای دوست
خندیدی و خون در جگرم کردی و رفتی

چون باد بهاری که وزد بر دل صحرا
پیچیدی و خاکی به سرم کردی و رفتی



1346
.
.
( دیوان-171 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر