راستی این دل دیوانه کجا می بردم
خود به غرقاب درافتاده چرا می بردم
خود به غرقاب درافتاده چرا می بردم
اندرین عرصه ی خودخواهی و افزون طلبی
به کجا این سر خالی ز هوا می بردم
به کجا این سر خالی ز هوا می بردم
این جنون،این هوس،این آتش جانسوز،این عشق
چیست این جذبه ی مجهول و کجا می بردم
چیست این جذبه ی مجهول و کجا می بردم
گرچه دانم به خطا می رود اندیشه ولی
می روم در پی آن گمشده تا می بردم
می روم در پی آن گمشده تا می بردم
انزواجویی و خودکوبی و تسلیم و خضوع
کم کم ای دوست به اقلیم رضا می بردم
کم کم ای دوست به اقلیم رضا می بردم
.
.
( دیوان-129/30 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر