مرا بیخویشتن از پیش جراح
برون بردند و بر بستر نهادند
ز خون پاک گمنامان شهرم
رهی آهسته بر شریان گذاشتند
* * *
چو با خویش آمدم پیرامن من
ز موجودات عرشی محفلی بود
پری بودند آنان یا فرشته
نمیدانم ولی باغ گلی بود
* * *
وجودم چون بخاری نرم و بیوزن
به دنیای دگر پرواز میکرد
وز آن دنیای رویایی شبانگاه
برون میرفت و چشمی باز میکرد
* * *
دگر ره زان پریزادان قدسی
بهاری نو،جهانی تازه دیدم
از آن شیرینپرستاران زیبا
عنایتهای بیاندازه دیدم
* * *
یکی با لطف و مهری مادرانه
بساط رنج و غم را درنوشتی
فشار خون،شمار نبض و دم را
یکی سنجیده در دفتر نوشتی
* * *
اگر گویم که آن خوبان فرشتهند
فرشته در لباس آدمی نیست
وگر خوانم بشر این حوریان را
بشر با این مروت در زمی نیست
* * *
همانا در گِل این خوشخصالان
فروغی خاص از نور خدایی است
سراسر آدمیزادند اما
میان آدم و آدم جدایی است
* * *
سخن کوته که این حوریسرشتان
فداکاران همنوعان خویشاند
فداکاری کلامی نارسا بود
که اینان معنیی از گفته بیشاند
پس از دمین جراحی در بیمارستان شرکت نفت
16دیماه1345
.
.
( دیوان-401/02 )