۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

تاسف بر گذشته

دوش به ایام رفته در نگرستم
در نگرستم به مرگ عمر و گرستم

همچو زنی شوی مرده بر تلف عمر
تلخ گرستم،چو تلخ درنگستم

بیهده تا کی ز مرگ عمر کنم یاد
گرنه چو ابناء دهر مرده پرستم

پای توان بر بساط غم زد و خوش بود
ساخته گر نیست هیچ کار ز دستم

آمده گر یاوه شد،نیامده برجاست
غم چه خورم بهر نیست گشته،چو هستم

.
.
( دیوان-141 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر