ما با غمت ز شادی عالم گذشتهایم
ور بنگری ز لذت غم هم گذشتهایم
ور بنگری ز لذت غم هم گذشتهایم
این عشق را به عهد و به پیمان نیاز نیست
چون در رهت ز عالم و آدم گذشتهایم
چون در رهت ز عالم و آدم گذشتهایم
آگه نشد ز آمدن و رفتنم کسی
کز گلشن زمانه چو شبنم گذشتهایم
کز گلشن زمانه چو شبنم گذشتهایم
با لذت گناه چنان خو گرفته دل
کز بهر یک گنه ز دو عالم گذشتهایم
کز بهر یک گنه ز دو عالم گذشتهایم
ما را ز بعد مرگ چه باک از جهنم
در زندگی ز کام جهنم گذشتهایم
در زندگی ز کام جهنم گذشتهایم
1344
.
.
( دیوان-149/50 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر