خفته در چشم تو نازی است که من میدانم
نگهت دفتر رازیست که من میدانم
نگهت دفتر رازیست که من میدانم
قصهیی را که به من طرهی کوتاه تو گفت
رشتهی عمر درازیست که من میدانم
رشتهی عمر درازیست که من میدانم
بینیازانه به ما میگذرد دوست،ولی
سینهاش بحر نیازیست که من میدانم
سینهاش بحر نیازیست که من میدانم
گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع
سایه رو سوز و گدازیست که من میدانم
سایه رو سوز و گدازیست که من میدانم
یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند
آن هم ای دوست مجازیست که من میدانم
آن هم ای دوست مجازیست که من میدانم
.
.
( دیوان-138 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر