۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

زود مرو

ناز من،عشق من،از چشم ترم زود مرو
سر و جانم به فدایت ز برم زود مرو

نکنم شکوه که دیر آمده‌ای بر سر من
لااقل دیر چو آیی به‌سرم زود مرو

چشم پر حسرت من سیر ندیده‌ست ترا
بنشین یک دم و از چشم ترم زود مرو

ترسم ای گل که نبینم دگرت دیر میا
باشد ای جان که نیابی دگرم زود مرو

آفتاب لب بامیم و به یک گردش چشم
بر در و بام نماند اثرم زود مرو

صبرکن تا به خود آیم که ز شوق رخ تو
نه ز خود کز دو جهان بی‌خبرم زود مرو

این تویی یا که خیال بتی آراسته است
گر تویی بهر خدا از نظرم زود مرو


1335
.
.
( دیوان-164/65 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر