شنیدم من که در ادوار پیشین
کریمی بود و مالی داشت بیمر
کریمی بود و مالی داشت بیمر
گشاده خانه بر درویش و منعم
نهاده سفره بر دیندار و کافر
نهاده سفره بر دیندار و کافر
بجوشیدند بر آن خوان یغما
تملق پیشگان از بام و از در
تملق پیشگان از بام و از در
یکی گفتش: تویی برتر ز سقراط
که از حکمت گشایی بر جهان در
که از حکمت گشایی بر جهان در
تو در صورت طرازی به ز بهزاد
تو در پیکرتراشی به ز آزر
تو در پیکرتراشی به ز آزر
* * *
تبسم کرد و با طیبت چنین گفت
به مداحان خود مرد خرد ور
به مداحان خود مرد خرد ور
تو شمعم خوان،تو ماهم دان،تو خورشید
تو ابرم گو،تو دریا و تو گوهر
تو ابرم گو،تو دریا و تو گوهر
تو ام میخوان جهانگیر و جهاندار
تو ام میگو فلکجاه و فلکفر
تو ام میگو فلکجاه و فلکفر
ولی من خویش را بهتر شناسم
که مردی منعمم نه چیز دیگر
که مردی منعمم نه چیز دیگر
دلیری نه،هنر نه،علم و فن نه
چه دارم پس؟ کمی بخشش کمی زر
چه دارم پس؟ کمی بخشش کمی زر
نکو دانم که آن اوصاف عالی
خدا را میسزد و الله اکبر
خدا را میسزد و الله اکبر
.
.
( دیوان-435 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر