خوش در آن باغ وحشیآهوی من
میخرامید و من به دنبالش
میخرامید و من به دنبالش
شب چو مرغ عظیم و جوجهی خاک
خفته در سایهی سیه بالش
خفته در سایهی سیه بالش
* * *
بر سر ما شکوفهی بادام
شد به دست صبا پراکنده
شد به دست صبا پراکنده
بوستان زان پرندگان لطیف
به شمیم عسل شد آکنده
به شمیم عسل شد آکنده
* * *
گفتم:امشب ز مقدم تو شدهست
باغ و بستان شکوفهباران،گفت:
باغ و بستان شکوفهباران،گفت:
من به حال شکوفه میورزم
حسدی آنچنان که نتوان گفت
حسدی آنچنان که نتوان گفت
* * *
او سحر غنچه،وقت صبح گل است
شام گلبرگ و روز دیگر هیچ
شام گلبرگ و روز دیگر هیچ
من کیم؟ من چیم؟ خدا را من
که اولم هیچ باشد،آخر هیچ!
که اولم هیچ باشد،آخر هیچ!
* * *
گفتمش کارگاه خلقت نیست
عبث،ای دلفریب جانانه!
عبث،ای دلفریب جانانه!
میوه ماند از آن شکوفه به جای
از تو فرزند و از من افسانه
از تو فرزند و از من افسانه
.
.
( دیوان-403/04 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر