داشتم دی به طرف کرکس کوه
عالمی بین شادی و اندوه
عالمی بین شادی و اندوه
کوه را تیره و دژم دیدم
سنگ بسیار و سبزه کم دیدم
سنگ بسیار و سبزه کم دیدم
نوگلی چون سپیدهدم ناگاه
شد عیان زیر سنگهای سیاه
شد عیان زیر سنگهای سیاه
ساقه باریک و بوته پژمرده
برگها چون حریر چینخورده
برگها چون حریر چینخورده
پشت گلبرگها سیاه و کبود
او گلی رسته در جهنم بود
او گلی رسته در جهنم بود
دوزخآسا سیاهجایی داشت
از جهنم بتر هوایی داشت
از جهنم بتر هوایی داشت
نه نسیم خوش و نه آفتاب آنجا
آتش افشانده آفتاب آنجا
آتش افشانده آفتاب آنجا
گفتم:ای تازهروی روحانگیز
وقت تنگ است و عمر کوته،خیز
وقت تنگ است و عمر کوته،خیز
تا به عشرتسرای خود برمت
به دلارام خویش بسپرمت
به دلارام خویش بسپرمت
جا به گلدانی از بلور کنی
خانه را پر ز آب و نور کنی
خانه را پر ز آب و نور کنی
هست راضی دلت بدین یا نه؟
پر برافشاند نرم و گفتا:نه
پر برافشاند نرم و گفتا:نه
سخت حیران شدم از آن پاسخ
گفتم:ای زشتفکر زیبا رخ
گفتم:ای زشتفکر زیبا رخ
اندرین کوهسار دوزخرنگ
تشنهلب هشته سر به سینهی سنگ
تشنهلب هشته سر به سینهی سنگ
مایهی عیش و موجب شادی
چیست؟خندید و گفت آزادی
چیست؟خندید و گفت آزادی
عطر جان نور دیدهای دارم
جنس ارزانخریدهیی دارم
جنس ارزانخریدهیی دارم
گر بسوزم ز تشنگی غم نیست
ز آنکه آزادم آخر این کم نیست
ز آنکه آزادم آخر این کم نیست
من درین محنتآشیان شادم
در بلا راحتم که آزادم
در بلا راحتم که آزادم
1330
.
.
( دیوان-208 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر