۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

جانشین

بازیگری زمانه دیدی
ای دلبر نازنین زیبا

دیدی که به کام دل رسیدی
ای شوخ حسود ناشکیبا

دیدی که چگونه دست ایام
منظور تو را کشید در دام

می‌سوختی از حسد که ماهی
برده‌ست شبی مرا در آغوش

یا کرده به سوی من نگاهی
شیرین‌صنمی،به محفلی،دوش

الله که ز عشق من چه دیدی
وز دست حسد،چه‌ها کشیدی

بس روز و شبا که گاه و بی‌گاه
در راه من ایستاده بودی

وز مهر،بسان سایه‌،ای ماه
دنبال من اوفتاده بودی

آن دم که ز عشق می‌شدی مست
ای نو گل من،به خاطرت هست؟

اکنون که به آرزو رسیدی
وز روز تو،دور شد،سیاهی

از شاخه،گل مراد چیدی
آن‌گونه که خواستی و خواهی

دانی که در این لطیف‌بستر
بر بالش او نهاده‌ای سر؟

دی،در برم آن فرشته‌خو بود
غلتیده چو گل به بستر من

و امروز تویی،چنان‌که او بود
آرام گرفته،در بر من

این نکهت خوش ز طره‌ی اوست
از طره‌ی آن‌که دارمش دوست

دل دادی و مهر من خریدی
حیف از تو و گوهر دل تو

بیهوده‌،چه رنج‌ها کشیدی
افسوس،ز سعی باطل تو

من در کف دیگری اسیرم
وز هرچه که غیر اوست،سیرم

ای نو گل بوستان هستی
افسرده مشو ز خواری من

برخیز و نشاط کن به مستی
غم‌گین منشین ز زاری من

کاین دیده که غرق اشک و خون است
روشن‌گر آتش درون است

تنگم بکش ای پری در آغوش
از راه وفا و مهربانی

وین چشمه‌ی اشک را فرو پوش
با طره‌ی خود چنان‌که دانی

بوسی ده و مهر کن لبم را
نا گفته گذار مطلبم را


اقتباس از بیلیتیس


*این مضمون قطعه‌ایست که در صفحه‌ی 254 کتاب خاشاک چاپ شده و به صورت دیگر منظوم گردیده است ( از اینجا بخوانید )
.
.
( دیوان-334/35 )
( خاشاک- 274/75 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر