۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

کم که هست

مال و جاه ار نیست ما را خاطر خرّم که هست
ور نباشد برگ شادی،سینه‌ی بی‌غم که هست

عشرت ناکرده بسیار است،دل خرسند دار
ملک جم گر قسمت ما نیست،جام‌جم که هست

حرص را دندان شکستم کز ضرورت‌های دهر
نانی و سامان عشقی بایدم،آن هم که هست

ایمنی با تندرستی هست و وجه باده نیز
گر دمی دیگر نباشد،گو مباش این دم که هست

گر به کوشش برنیامد کام افزون‌خواه ما
در پناه عشق،باری خاطر خرّم که هست

وز به قدر همتت نعمت نبخشد روزگار
سازگاری کن فراوان،گر نباشد کم که هست

گر در آن عالم نیابم وصل حوران بهشت
دولت دیدار مه‌رویان این عالم که هست

سبزه‌یی خُردیم و فارغ ز آفت لب‌تشنگی
موج باران گر نخیزد قطره‌ی شبنم که هست

گر حریفم با زبان زخمی زد و از دیده رفت
آنکه بر زخم دل ما می‌نهد مرهم که هست

معنویت گر نیابی،ترک هم‌نوعان مگوی
سیرت آدم رها کن،صورت آدم که هست

ور به دریای حقیقت ره نبردی باک نیست
در کف ما زان حقیقت صورتی مبهم که هست



شهریور 1346 شیراز
.
.
( دیوان-86/7 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر