از تبسم آن گل رعنا به شاخ
روح را خندان کند با روی خویش
روح را خندان کند با روی خویش
گر ز شاخش بر کنی بخشد به لطف
بوی جان از نکهت دلجوی خویش
بوی جان از نکهت دلجوی خویش
بشکنی گر دست زیبایش به قهر
بر تو بخشد صد گل از بازوی خویش
بر تو بخشد صد گل از بازوی خویش
گر پریشانش کنی چون موی دوست
آردت بویی خوش از گیسوی خویش
آردت بویی خوش از گیسوی خویش
ور به بدخویی نهی بر آتشش
او نخواهد شست دست از خوی خویش
او نخواهد شست دست از خوی خویش
عطر خود در اشک خود سازد نهان
تا ترا شادان کند با بوی خویش
تا ترا شادان کند با بوی خویش
آدمی شو خویشتن را دد مکن
از جهانی بد ببین و بد مکن
از جهانی بد ببین و بد مکن
.
.
( دیوان-349 )
( خاشاک-138 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر