ما در زمانه صحبت یاری نیافتیم
از باغ عمر جز سر خاری نیافتیم
از باغ عمر جز سر خاری نیافتیم
با قامت خمیده و بار گران عمر
یاری نیافتیم که باری نیافتیم
یاری نیافتیم که باری نیافتیم
چون کوزهی شکسته بهایی نداشتیم
چون شاخهی بریده بهاری نیافتیم
چون شاخهی بریده بهاری نیافتیم
یاری نیافتیم که چنگی به دل زند
یا دل نداشتیم که یاری نیافتیم
یا دل نداشتیم که یاری نیافتیم
چون تختهپارهیی که ز کشتی جدا شود
از موج حادثات قراری نیافتیم
از موج حادثات قراری نیافتیم
روز ار بود ملازم شام سیه چرا
ما در جهان بجز شب تاری نیافتیم
ما در جهان بجز شب تاری نیافتیم
.
.
( دیوان-151 )
( خاشاک-238 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر